گنجور

 
سلیم تهرانی

ز من شکایت آن جورپیشه برعکس است

فغان سنگ ز بیداد شیشه برعکس است

صدای سنگ کند رخنه در دل فرهاد

به بیستون وفا، کار تیشه برعکس است

نهال خشک وجود مرا ز موی سفید

چو نخل شمع، درین باغ ریشه برعکس است

ز دیدن رخ او آتشم فتد در دل

چو آب و آینه، کارم همیشه برعکس است

ره گریز به خاک است از فلک ما را

جز این چه چاره پری را، که شیشه برعکس است

سلیم، ناله ز راحت کند دلم، آری

به هند زلف بتان، کار و پیشه برعکس است