گنجور

 
سلیم تهرانی

کدام دل که ز تاب حسد گداخته نیست

که عندلیب بجز در شکست فاخته نیست

نوای تازه ز مرغان این چمن مطلب

که هیچ نغمه درین پرده نانواخته نیست

کدام جام و صراحی‌، چه شیشه و ساغر

همین کدو‌ست درین انجمن که ساخته نیست

صفا‌ی دل همه از فیض آتش عشق است

که موم صاف نباشد اگر گداخته نیست

جدا ز ابرو‌ی او در نظر سلیم مرا

هلال عید‌، کم از تیغ برفراخته نیست