گنجور

 
سلیم تهرانی

مرا ز راز دو عالم، سخن بلندتر است

حدیث اهل محبت ز عالم دگر است

بیا که موسم گل چون نسیم در گذر است

بط شراب چو طاووس مست جلوه گر است

ز رفتن شب و وقت گل چراغ چه غم

پیاله گیر که فصل شکوفه ی سحر است

حریف کاسه ی چشم سیاه مست تو نیست

دلم که از گل رعنا تنک شراب تر است

ازان همیشه سر من به زیر بال خود است

که از هما به خودم اعتقاد بیشتر است

برای رفتن دوزخ بهانه می خواهم

بهشت ورنه مرا جای خانه ی پدر است

کجاست خرقه که خاشاک خشک پیکر ما

ز برق ابر سیاه سمور در خطر است

ره نسیم چمن بس که از قفس بستند

گذشت فصل گل و عندلیب بی خبر است

بهشت باده پرستان سلیم پای خم است

به این دلیل که میخانه عالم دگر است