گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

اگر رخ تو بدین دست دلبری کندا

به مهر خود مه و خورشید مشتری کندا

از آن دو جادوی بیمار صد چو جالینوس

به یک کرشمه جانتاب بستری کندا

دو چشم کافرت ار خون عالمی بخورند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

به نیم پرده که برداشت روی زیبا را

درید پرده ی پرهیز پیر و برنا را

ز صحن خیمه به صحرا شعاع طلعت دوست

برید از رخ خورشید مهر حربا را

رساست قد صنوبر ولی کجا با وی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

ز یار دیده بدوز ای نظر تماشا را

که حسرت است اگر حاصلی بود ما را

به دل نهفت توانم حدیث پنهانی

ولی علاج ندانم سرشک پیدا را

عجب مدار به غرقاب عشقم این زاری

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

به نام آنکه روان آفرید تن ها را

زبان نهاد به کام از کرم دهن ها را

دهان و کام و زبانی به کار برد و در او

به لطف تعبیه فرمود این سخن ها را

صلای عشق به عشاق زد ز پرده ی شور

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

کنون که سایهٔ تیغ تو بر سر است مرا

چه غم ز تابش خورشید محشر است مرا

به قتل من نهراسی ز داد خواهی غیر

که خون بها ز تو یک زخم دیگر است مرا

کفن قبا کنم از شوق در قیامت نیز

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

به چنگ اگر کنم آن گیسوان پر خم را

خطی به سر کشم این روزگار درهم را

نداده عشق چنان عادتم به غم که دگر

عوض کنم به دو صد عید یک محرم را

هر آنکه حسن ترا آن نشاط و ناز افزود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

اگر بهم زنم از گریه چشم پر نم را

به سیل اشک دهم دودمان آدم را

چنین که آتش عشقم به سینه شعله کشید

بسوزم از تف جان هر نفس جهنم را

زمام و لشکری را به دست غمزه مسپار

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

بیا به چشم تماشا کن اشکباران را

که طعنه ها زند از قطره اشک باران را

تو اهل مغفرتی ورنه کیست تانگرد

به چشم فضل و ترحم گناه کاران را

ز خون دیده ی من حال بود روشن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بر آن سرم که نهم سر به پای جانان را

کنم به دست ارادت نثار او جان را

خدا کند بهکرامت فزوده محض کرم

ز من قبول کند این کمینه قربان را

به جاه و دولت و دست و زبان ادا چو نشد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

گدای کوی تو کی خواست پادشایی را

که پادشایی خود یافت این گدایی را

تو با رقیب و فلک از من انتقام کشید

هزار مایه زیان بود بینوایی را

ز خضر صد رهم ایام عمر افزون است

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

علی‌الصباح چه گل‌ها که در گلستان‌ها

زدند چاک ز رشک رخت گریبان‌ها

ز شوق روی تو در ناله‌اند ورنه بهار

بهانه‌ای است برای هزاردستان‌ها

به سِحر چشم تو نازم که با هزاران صید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

قضا چنانکه ترا طرز دلبری آموخت

مرا به راه جنون رسم خود سری آموخت

چرا ز اشک و رخم سیم و زر به دامان ریخت

اگر نه عشق مرا کیمیاگری آموخت

مرا به جای مناعت مسالمت آورد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دلی در آتش عشقت سمندری آموخت

کز آب چشم بط آسا شناوری آموخت

ز دست تست دلی هرکجا به پای فتاد

که هر بتی ز تو آداب دلبری آموخت

به جادوی تو عیان دیده ام به رأی العین

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

چه بسته ای که به بند وفا گرفتار است

چه رسته ای که گرفتار قید اغیار است

مدان دل آنکه نه از دشنه ی محبت چاک

مخوان تن آنکه نه از تاب عشق بیمار است

بها لبی که ز سر پنجه ی بتی پر خون

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

نه سر ز تیغ تو تنها بریدنم هوس است

به خاک پای تو در خون طپیدنم هوس است

زدی چو یک دو سه زخمم بدار دست که باز

دوگامی از پی قاتل دویدنم هوس است

به شوق دام و قفس در بهار نیز چو دی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

به جای دوستی ار دشمنی سزای من است

جفا ز جانب جانان کمین جزای من است

گذشت و حسرتم افزود از آنکه گفت طبیب

علاج این مرض از لعل جان فزای من است

پس از هلاک به بالینم آی و فارغ باش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

اگر مرا سر و جانی بود برای تو هست

هلاک به ز حیاتم اگر رضای تو هست

خدا گواست که شادم به مردن از غم عشق

توگر حضورنداری ولی خدای تو هست

مرا به عمر دراز آنچنان تعلق نیست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

سگی به از من سرگشته پاسبان تو نیست

ولی چه سود که رویم بر آستان تو نیست

اگر چه از سر تیر تو اوفتادم دور

ولیک همچو ندانی که دل نشان تو نیست

اگر هزار خدنگ از کفت خورم دارم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

کدام دل که نه آسیمه سر برای تو نیست

کدام سر که نه شوریده در هوای تو نیست

اجل دوید به بالین و خوش دلم به هلاک

ولی دریغ که امشب سرم به پای تو نیست

فلک نداد امانم که کشته ی تو شوم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

گناه عاشق و معشوق را عقابی نیست

در این گناه بود پس دگر ثوابی نیست

خطا به عهد مکن بیش از این جفا با من

که روزحشرت از آن ماجرا جوابی نیست

ز دور نوش دهان تا فکنده ای دورم

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴