دلی در آتش عشقت سمندری آموخت
کز آب چشم بط آسا شناوری آموخت
ز دست تست دلی هرکجا به پای فتاد
که هر بتی ز تو آداب دلبری آموخت
به جادوی تو عیان دیده ام به رأی العین
که سامری هم از او رسم ساحری آموخت
از آن خطای تو خوانم جفای خوبان را
که خصلت تو به تکران ستمگری آموخت
مرا به سینه برانگیخت حالت سپری
به غمزه تو حکیمی که خنجری آموخت
نسیم صبح که بویی بود ز باد بهشت
ز نکهت خم زلف تو عنبری آموخت
چو چرخ داد به چشم تو علم صیادی
دل مرا به ضرورت کبوتری آموخت
گرت فتاد صفایی به خاک ره چه کند
سرش به پای تو از زلف همسری آموخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
[...]
ترا دو رخ به دو خط فن دلبری آموخت
تو از دو چشم و دو چشم از تو ساحری آموخت
تو طفل مکتب حسنی معلم تو دو چشم
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
فریب و مکر به غمزه چه میدهی تعلیم
[...]
نه ماه من ز پری رسم دلبری آموخت
که رسم دلبری از ماه من پری آموخت
فغان از آن مه نامهربان که استادش
نه مهرورزی و نه بنده پروری آموخت
به کودکیش همه مشق جور کیشی داد
[...]
قضا چنانکه ترا طرز دلبری آموخت
مرا به راه جنون رسم خود سری آموخت
چرا ز اشک و رخم سیم و زر به دامان ریخت
اگر نه عشق مرا کیمیاگری آموخت
مرا به جای مناعت مسالمت آورد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.