گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

چو زلف تو بود از تکبر دوتا

به بادی بیفتاد مسکین ز پا

گشودن ز زلفت گره مشکل است

درین شیوه مو می‌شکافد صبا

بکش دامن حسن چون گل ز ناز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

دلم رفت و گم شد در آن کو مرا

توان یافت گر اوست دلجو مرا

صبا آمد و رفت عقلم به باد

ز زلف که آورد این بو مرا

رقیبش بدم گفت و دانست راست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

از آن لب شنیدن حکایت خوش است

سخن های شیرین به غایت خوش است

به ابرو رخش آیت حسن خواند

که خواندن به محراب آیت خوش است

نیاید ز تو خوب جور و ستم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

دل هر که بیمار او شد خوش است

ز شادیست پر گرچه غمگین وش است

رود جان چو پیکان به دنبال تیر

چر یابد نشانی از آن ترکش است

بساط شهان زیر پای افکند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

از کویت بفردوس اعلی دری است

نثار در تست هرجا سری است

تو رضوان نوشین لبی و شراب

ز دست تو هر قطره ای کوثری است

تو از رحمتی آبت و بند زلف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

سر زلف تو دزد دل های ماست

گر آویزی او را از گردن رواست

به بالای لب نقطة خال تو

خطا نیست آن نکته مشک ختاست

صفاهاست با آن دو رخ دیده را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

غم عشق را هیچ تدبیر نیست

بجز وصل و آنچز به تقدیر نیست

به قتل محبان فا مانع است

و گر نه ز محبوب تقصیر نیست

گرفتم که بر دل زدی ناوکم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

مرا با تو نقل و شراب آرزوست

از آن لب سوال و جواب آرزوست

میان صفای می و شیشه باز

مرا از تو جنگ و عتاب آرزوست

اگر دیده دیدار جوید رواست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

مرا بر رخ از دیده خون آمد است

که اشک از چه بر من برون آمد است

کجا ایستد از چکیدن سرشک

که این شیشه ها سرنگون آمد است

دل آمد بخود در چه آن زقن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

اگر آن غمزه خواهد ز ترکان خراج

چو زلفته بگردن بیارند باج

میارید گو ناز اینجا و حسن

که زیره به کرمان ندارد رواج

مفرح لب تست و بس گره مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

البش جان عاشق هوس میکند

شکر آرزوی مگس می کند

دعا گوی و سپری ز دشنام تو

از حلوای قندی که بس میکند

رود دل در آن زلف ترسان ز چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

مرا بی تو از دیده خون می رود

ز دل نیز صبر و سکون می رود

دل من در آن کو زبیم بلا

نمیرفت وقتی کنون می رود

چه آهوست چشمت که در پیش او

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

مرا لطف گفتارش از راه برد

لبش هوشم از جان آگاه برد

رخ ماه را ماند آن رخ مگر

بشطرنج خوبی رخ ماه برد

غمش هر کجا در دلی خانه ساخت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

بیاید بر آن دیده بگریست زار

که محروم ماند ز دیدار یار

نه اشک است آن در یکدانه آه

که از گریه باز آیدم در کنار

نه آن برگ گل نیز کز نازکی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز

که خاشاک نکند به آتش ستیز

اگر دیده خواهد که یابد دلم

بگو خاک پایش به مژگان ببیز

سر خود به نیغ تو خواهم فروخت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

دل من طلبکار بار است و بس

ازین دل همینم به کار است و بس

شدم خاک و نگذشته بر من چو باد

ازو بر دل اینم غبار است و بس

به داغ فراموشیم ماند و رفت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

 

دلا نحفه جان به جانان رسان

نیاز گدا پیش سلطان رسان

زمین بوس موران سر زیر پای

به خاک جناب سلیمان رسان

شنیدم که چشمش مسلمان کش است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۰

 

لیست آن بگو با شکر خورده ای

ز خود خورده باشی اگر خورده ای

چرا میدهد زآن دهان بوی جان

چو دایم ز لبها جگر خورده ای

گرم با سگ خویش بخشی نصیب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹

 

چو تو دشمن از دوست نشناختی

مرا سوختی و به او ساختی

پرداختم از دو عالم به تو

تو یک لحظه با من نپرداختی

چه شکر از لب چون شکرگویمت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۷

 

دل من به داغ جفا سوختی

مرا مانده دل را چرا سوختی

کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت

مرا سوختی هر کرا سوختی

بسی سوخت در وعده سوختن

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode