گنجور

 
کمال خجندی

از آن لب شنیدن حکایت خوش است

سخن های شیرین به غایت خوش است

به ابرو رخش آیت حسن خواند

که خواندن به محراب آیت خوش است

نیاید ز تو خوب جور و ستم

که از خوب لطف و عنایت خوش است

سر کوی تو خوشتر است از بهشت

زهر روستائی ولایت خوش است

به رویت نگویم ز آغوش و بوس

که اینها بوجه کنایت خوش است

به دور رخ خوب خوش بگذران

که دوران گل بینهایت خوش است

روایت ازو کن نه از گل کمال

کزان صد ورق این روایت خوش است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر شاهی

جفای تو بر دل به غایت خوش است

ز شه بر رعیت رعایت خوش است

از آن غمزه و لب به پیش خیال

گهی شکر و گاهی شکایت خوش است

به دشنام تلخم مسوز ای رقیب

[...]

شاهدی

خطت را بدایت به غایت خوش است

تماشای آن بی نهایت خوش است

به تیری دل بی نوا را بساز

که از پادشاهان عنایت خوش است

ز زلف حبیب و ز جور رقیب

[...]

میلی

حیا گر ز عاشق به غایت خوش است

ولی از بتان بی‌نهایت خوش است

دلا هر دم از یار، بهر فریب

به پیش رقیبان شکایت خوش است

چنان خو گرفتیم با ناخوشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه