گنجور

 
کمال خجندی

اگر آن غمزه خواهد ز ترکان خراج

چو زلفته بگردن بیارند باج

میارید گو ناز اینجا و حسن

که زیره به کرمان ندارد رواج

مفرح لب تست و بس گره مرا

به سودای خط خشک گردد مزاج

مداوای زاهد چه سود ای حکیم

که شخصیست بس ناخوش و بی علاج

نشد مهر آن لب ازین دل برون

ترشح نفرمود می از زجاج

چه بوسم شب وصل دست رقیب

ندارد غنی با گدا احتیاج

به چشم حقارت مبین در کمال

که آزاده شابت بی تخت و تاج

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode