گنجور

 
کمال خجندی

البش جان عاشق هوس میکند

شکر آرزوی مگس می کند

دعا گوی و سپری ز دشنام تو

از حلوای قندی که بس میکند

رود دل در آن زلف ترسان ز چشم

چو شبرو که خوف از عس می کند

نه کس را بر آن در گذارد رقیب

نه او التفاتی بکس میکند

به تیر تو دارد نظر آنکة صید

دوان است و رو باز پس میکند

از سوزم وخت راست هنگامه گرم

چو آتش که گرمی بخس میکند

بگلزار بی یار نالد کمال

چو بلبل که بانگ از قفس می کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خیالی بخارایی

کسی را که رویت هوس می‌کند

کی اندیشه از روی کس می‌کند

کند زاهد انکار خوبان ولی

به عهد تو این کار بس می‌کند

تو را بارک الله چه زیبا رخی‌ست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه