گنجور

 
کمال خجندی

چو زلف تو بود از تکبر دوتا

به بادی بیفتاد مسکین ز پا

گشودن ز زلفت گره مشکل است

درین شیوه مو می‌شکافد صبا

بکش دامن حسن چون گل ز ناز

که بر قد تو دوختند این قبا

کس آن خاک ره جز به مژگان نرفت

به چشم از پی آن رود توتیا

کجا می دهد دستم از بخت بد

که پایش ببوسم پس از مرحبا

مرا زان نظر انقدر چشم هست

که در چشم عاشق بود خوش حیا

دهان تو میم است و بالا الف

خدا آفرید آن دو از بهر ما

مکن پیش من ذکر حلوای لب

چو کردی بکن رحمتی بر گدا

گدای در ماست گفتی کمال

چنین است شی الله ای پادشا

 
 
 
ربات تلگرامی عود
ابوالمثل بخارایی

برافکند پیری ضیا بر سرت

به چشم بتان ظلمت است آن ضیا

نبینی که باز سپیدی کنون

اگر کبک بگریزد از تو سزا

نبینی سمن برگ نسرین شده

[...]

عنصری

بفرمود تا آسنستان پگاه

بیامد بنزدیک رخشنده ماه

بدو داد فرخنده دخترش را

بگوهر بیاراست اخترش را

اسدی توسی

به کارش درون نیست چون و چرا

نپرسد از او‌، او بپرسد ز ما

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از اسدی توسی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه