چو زلف تو بود از تکبر دوتا
به بادی بیفتاد مسکین ز پا
گشودن ز زلفت گره مشکل است
درین شیوه مو می شکافد صبا
بکش دامن حسن چون گل ز ناز
که بر قد تو دوختند این قبا
کس آن خاک ره جز به مژگان نرفت
به چشم از پی آن رود توتیا
کجا می دهد دستم از بخت ید
که پایش ببوسم پس از مرحبا
مرا زان نظر انقدر چشم هست
که در چشم عاشق بود خوش حیا
دهان تو میم است و بالا الف
خدا آفرید آن دو از بهر ما
مکن پیش من ذکر حلوای لب
چو کردی بکن رحمتی بر گدا
گدای در ماست گفتی کمال
چنین است شی الله ای پادشا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
عصا بر گرفتن نه معجز بود
همی اژدها کرد باید عصا
چنان کن کنون تا به روز قضا
نگردد ضِرامش زمانی جدا
به کارش درون نیست چون و چرا
نپرسد از او ، او بپرسد ز ما
مرا بی وفا خواند آن بی وفا
که هرگز نگوید سخن بی جفا
ز من چون رسد بی وفائی بدوست
که دشمن نبیند ز من جز وفا
ندانم صواب از خطا زین قبل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.