چو زلف تو بود از تکبر دوتا
به بادی بیفتاد مسکین ز پا
گشودن ز زلفت گره مشکل است
درین شیوه مو میشکافد صبا
بکش دامن حسن چون گل ز ناز
که بر قد تو دوختند این قبا
کس آن خاک ره جز به مژگان نرفت
به چشم از پی آن رود توتیا
کجا می دهد دستم از بخت بد
که پایش ببوسم پس از مرحبا
مرا زان نظر انقدر چشم هست
که در چشم عاشق بود خوش حیا
دهان تو میم است و بالا الف
خدا آفرید آن دو از بهر ما
مکن پیش من ذکر حلوای لب
چو کردی بکن رحمتی بر گدا
گدای در ماست گفتی کمال
چنین است شی الله ای پادشا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعری زیبا درباره عشق و زیبایی است. شاعر به زلف معشوق اشاره میکند و از تأثیرات آن بر خود میگوید. او از دشواریهای گشودن گره زلفهای معشوق سخن میگوید و با استفاده از تشبیهات، زیباییهای او را توصیف میکند. در ادامه، شاعر احساس شگفتی و شیدایی خود را از وجود معشوق بیان میکند و به خداوند پناه میبرد. او به معشوق میگوید که نباید درباره حلوای لبش صحبت کند و به تحقیر خود به عنوان گدا اشاره میکند. در نهایت، شاعر با اشاره به کمال عشق و زیبایی، از مقام و جایگاه معشوق یاد میکند.
هوش مصنوعی: زلف تو که به خاطر تکبرش مانند دو رشته است، به راحتی به خاطر وزش باد به زمین افتاد و بیچاره را از پا درآورد.
هوش مصنوعی: باز کردن گره از زلف تو کار آسانی نیست؛ در این راه، باد صبا موها را به راحتی میشقافد.
هوش مصنوعی: دامن زیبایی را به خاطر ناز و دلرباییاش بکش کنار، زیرا این لباس مخصوص قامت زیبا و دلنشین تو دوخته شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس جز با مژگانش به آن خاک پای نرفته است، و هیچکس برای پیگیری آن رود، با چشمانش به توتیا نگاه نکرده است.
هوش مصنوعی: دست من از بخت بد به جایی نمیرسد که بتوانم پایش را پس از خوشامدگویی ببوسم.
هوش مصنوعی: چشمان من به دلیل آن نگاه تو، به قدری پر از زیبایی و شرم است که حالا شایستهی نگاه عاشقان شده است.
هوش مصنوعی: دهان تو شبیه حرف "میم" است و بالای آن نمایانگر حرف "الف" بوده که خدا این دو حرف را برای ما خلق کرده است.
هوش مصنوعی: در نزد من از شیرینی لبهایت سخن نگو، زیرا تو که به من محبت میکنی، باید به گدا رحم کنی.
هوش مصنوعی: پرسیدی که اعلیترین مقامات و کمالات چیست، گفتم که درِ فقیران در پیش توست، ای پادشاه!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد بنزدیک رخشنده ماه
بدو داد فرخنده دخترش را
بگوهر بیاراست اخترش را
چنان کن کنون تا به روز قضا
نگردد ضِرامش زمانی جدا
به کارش درون نیست چون و چرا
نپرسد از او ، او بپرسد ز ما
مرا بی وفا خواند آن بی وفا
که هرگز نگوید سخن بی جفا
ز من چون رسد بی وفائی بدوست
که دشمن نبیند ز من جز وفا
ندانم صواب از خطا زین قبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.