گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

ای خم ابروی تو قبله اصحاب نیاز

جز ترا می نبرند اهل دل از صدق نماز

عشق و خوبی بمن و تست سزا کز من و تو

نوشد از عهد کهن قصه محمود و ایاز

مه ز بس حسرت حسنت بمنازل نرسد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

نرگس مست تو دارد هوس خواب هنوز

سنبل زلف ترا هست سر تاب هنوز

ساخت اکسیر غم عشق تو ز راز رخ من

هست چشم من از آنچشمه سیماب هنوز

سوخت از مهر رخت همچو قصب زار تنم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

ساقیا خیز که گل عزم چمن دارد باز

گوهر کام دل اندر صدف جان انداز

مرغ جانرا بده از می پر و بالی که کند

در هوای گل سیراب چو بلبل پرواز

صبحدم نعره بلبل شنو از طرف چمن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

دل بزنجیر سر زلف تو در بستم باز

من دیوانه و از بند خرد رستم باز

مطلب هوش زمن کز می عشقت قدحی

بهوس خوردم و چون چشم خوشت مستم باز

مستی و عاشقی من همه امروزی نیست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

منم از محنت ایام بدانسان که مپرس

و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس

وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم

بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس

من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

ای ز جام می عشق تو خرد رفته ز هوش

لب و دندان ترا لعل و گهر حلقه بگوش

عکس یاقوت لبت سوی بدخشان بردند

آمد اندر رگ کان خون دل لعل بجوش

پاسخ تلخ تو و خنده شیرین با هم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

گر کند ماه فلک زهره زهرا در گوش

آن تو باشی صنما لؤلؤ لالا در گوش

سخنم گر چه که دریست گرانمایه ولیک

بستیزه نکند آن بت رعنا در گوش

ترک من سرو سهی قامت و ماه چکل است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

ای بعمد از ده بر لاله تر خال ز مشک

وی نگاریده بر اطراف قمر دال ز مشک

بوی خوش میدمد از زلف گره بر گرهت

نفس خوش دمد آری بهمه حال ز مشک

طوطی خط تو بر گرد لب چون شکرت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

ای ز چشمم شده پنهان و بدل در زده چنگ

چون بسر میبری ایام درین کلبه تنگ

گشت ز آئینه جان عکس رخت ظاهر از آنک

صیقل نور تو بزدود ازو ظلمت زنگ

چشم بد دور چه زیباست بر آن روی چو ماه

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

این منم باز که روی چو مهت می‌بینم

هر دم از پسته شور تو شکر می‌چینم

این که باز از تو رسیدم من دل‌خسته به کام

گر نه خوابیست ز هی بخت که من می‌بینم

در شکر خنده چو آن رسته دندان ترا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

باز منزل بسر کوی نگار آوردیم

بهر خاک درش از دیده نثار آوردیم

شکر کردیم چو دیدیم گل عارض او

که زمستان غمش را ببهار آوردیم

برکنارست ز ما آن بت و ما خود دل زار

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

تا فتادست نظر بر رخ رخشان توام

بر تو آشفته تر از زلف پریشان توام

صفت حسن تو آئینه کند با تو بیان

نه دل خسته که من واله و حیران توام

گر مرا جان و جهان در سر سودات شود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

خوش بهاریست بیا تا طرب از سر گیریم

جای در سایه شمشاد و صنوبر گیریم

چون نسیم سحری هر نفسی از سر لطف

طره سنبل و هم جیب سمنبر گیریم

دست در گردن سیمین صراحی آریم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دل به بند سر زلفین تو دادیم و شدیم

دجله بر عارض چون نیل گشادیم و شدیم

نشود حجره دل منزل کس جز تو از آنک

بر در از مهر تواش مهر نهادیم و شدیم

چون نبد زهره بوسیدن دستت ما را

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

روز آنست که با یار بمیخانه رویم

بهر پروردن جان از پی جانانه رویم

خرم آن مجلس و کاشانه که ما هر دو بهم

شمع و پروانه آن مجلس و کاشانه رویم

مستی ما ز می عشق دلارام بود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

زلف مشکین تو بر طرف بنا گوش چو میم

هست چون بر سمن از سنبل تر حلقه جیم

من بجز جوهر فرد تو که نامش دهن است

درج یاقوت ندیدم صدف در یتیم

در جهان نیست کسی را بجز از نرگس مست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

ساقیا باده گلفام هوس میکندم

گردش جام غم انجام هوس میکندم

آتش غم ز دلم دود بر افلاک زند

چشمه نوش و لب جام هوس میکندم

شب نشین با تو ولی بی شغب و شور رقیب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

ساقیا موسم آنست که می نوش کنیم

محنت گردش ایام فراموش کنیم

خیز چون در چمن افتاد ز بلبل غلغل

قلقل بلبله را یک نفسی گوش کنیم

دوستکامی همه با یار کلهدار خوریم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

گاه آنست که در آب سر افشان گردیم

تا بکی بیتو چو زلف تو پریشان گردیم

گر فتد سایه خورشید رخت بر سرما

از صفای رخ خوبت همه تن جان گردیم

چون خضر در ظلمات شب هجران توئیم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

کج نظر باشم اگر با تو بدل راست نیم

یا بجان در پی کاری که دلت خواست نیم

آنکه بر آتش سودای تو بنشست منم

آنکه از خاک ره عشق تو برخاست نیم

خار خار گل سیراب تو گر نیست مرا

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۹
sunny dark_mode