ساقیا خیز که گل عزم چمن دارد باز
گوهر کام دل اندر صدف جان انداز
مرغ جانرا بده از می پر و بالی که کند
در هوای گل سیراب چو بلبل پرواز
صبحدم نعره بلبل شنو از طرف چمن
بتماشای گلت میدهد از جان آواز
وقت آنست که بر گل دو سه روزی بزنیم
چار تکبیر روان در عقب پنج نماز
زاهدا طعنه مزن بر من ورندی که از آنک
مسجد و میکده یکسانست بر اهل نیاز
من و سودای غم عشق بس این مایه مرا
تو سخن خواه حقیقت شنو و خواه مجاز
آرزو میکندم با تو بخلوت نفسی
کار من جمله نیاز و تو همه بر در ناز
هنرم نیست بجز عشق تو ای بیخبران
پیش محمود مگوئید دگر عیب ایاز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به دعوت به شادی و نوشیدن شراب در بهار میپردازد. او از ساقی میخواهد که برای او نوشیدنی بیاورد تا طعم خوش زندگی را بچشد. با استفاده از تصاویری از گل و بلبل، شاعر احساسات عاشقانه و انسانی را به تصویر میکشد. او به نقد زاهدان میپردازد که بر زندگی او ایراد میگیرند و بر یکسانی مسجد و میکده برای اهل نیاز تأکید میکند. در نهایت، او عشق را به عنوان مهمترین هنر خود معرفی کرده و نمیخواهد که کسی عیب او را نزد قدرتمندان بگوید. شعر به مفهوم آزادی عاشقانه و زیبایی زندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بلند شو! گل دوباره به سمت چمن میرود. دلخواستهام را در صدف جانم بگذار.
هوش مصنوعی: به پرندهای که روحش شاداب است، بال و پر بده تا در هوای گل، همچون بلبل پرواز کند و از زندگی لذت ببرد.
هوش مصنوعی: در صبح زود، صدای بلبل را از سمت چمن بشنو که برای تماشای گل تو، از دل و جانش آواز میخواند.
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده که بر روی گل، به مدت چند روزی تکبیرهایی بگوییم و این در حالی است که پنج نماز را برگزار کردهایم.
هوش مصنوعی: ای زاهد، بر من طعنه نزن، زیرا برای اهل نیاز، مسجد و میکده هیچ تفاوتی ندارند.
هوش مصنوعی: من و خیال غم عشق کافیست، برای من تو فقط حقیقت را بشنو یا اینکه به صورت غیرمستقیم بیان کن.
هوش مصنوعی: آرزو داشتم که با تو در خلوتی باشم، جایی که من تمام نیازهایم را دارم و تو فقط درب آن را با ناز و elegance نگه داشتهای.
هوش مصنوعی: تنها عشق توست که برای من هنری به حساب میآید، ای کسانی که نمیدانید. در حضور محمود، دیگر از عیب ایاز سخن نرانید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاد باد آن شب کان شمسه خوبان طراز
بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز
من و او هر دو بحجره در و می مونس ما
باز کرده در شادی و در حجره فراز
گه بصحبت بر من با بر او بستی عهد
[...]
ای کهن گشته تن و دیده بسی نعمت و ناز
روز ناز تو گذشتهاست بدو نیز مناز
ناز دنیا گذرنده است و تو را گر بهشی
سزد ار هیچ نباشد به چنین ناز نیاز
گر بدان ناز تو را باز نیاز است امروز
[...]
نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
می خوشبوی فزار آور و بربط بنواز
ای بلنداختر نامآور، تا چند به کاخ
سوی باغ آی که آمد گه نوروز فراز
بوستان عود همیسوزد، تیمار بسوز
[...]
از غم هجر طراز همه خوبان طراز
زرد و باریکم و لرزانم چون تار طراز
به امید خبر یار و به طمع نظرش
به شبان سیه دیر و به روزان دراز
اگرم گوش بخارد نبرم دست به گوش
[...]
کره ای را که کسی نرم نکردست متاز
بجوانی و بزور و هنر خویش مناز
نه همه کار تودانی نه همه زورتراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف بر مفراز
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.