منم از محنت ایام بدانسان که مپرس
و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس
وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم
بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس
من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان
تا بحدی شده ام بسته زندان که مپرس
من نه روئین تنم و رستم دستان زندم
از کمان ستم آن ناوک پران که مپرس
هر چه ایام بروی آردم از چون و چراش
زهره دارم که بپرسم شده فرمان که مپرس
عیب جویان منند ز آنهمه رو و دل من
از هنر هست بد آنگونه گریزان که مپرس
دوش گفتم خردا هیچ خبر داری از آنک
داد چندان فلکم بهره ز حرمان که مپرس
گفت کای ابن یمین خسته دل از دور فلک
هست در وادی حرمان چو تو چندانکه مپرس
هیچ دانی چه کنی قطع نظر کن ز جهان
تا شود بر تو چنان مشکلش آسان که مپرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس
واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس
سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد
تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس
مشکل آنست که او فارغ از احوال منست
[...]
دارم از زلفِ سیاهش گِلِه چندان که مَپُرس
که چُنان ز او شدهام بی سر و سامان که مَپُرس
کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد
که چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پِی نیست
[...]
دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس
دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس
شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس
هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار
[...]
خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم
لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی
[...]
باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
از بتان حال دل گمشده میپرسیدم
خندهای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
در تب عشق به جان کندن هجران شدهام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.