گنجور

 
ابن یمین

زلف مشکین تو بر طرف بنا گوش چو میم

هست چون بر سمن از سنبل تر حلقه جیم

من بجز جوهر فرد تو که نامش دهن است

درج یاقوت ندیدم صدف در یتیم

در جهان نیست کسی را بجز از نرگس مست

نسخه غمزه جادوی تو آن نیز سقیم

تا چه فرخنده وجودی که چو موجود شدی

ما در دهر شد از مثل تو فرزند عقیم

ز آن حلاوت که لب لعل شکر بار تر است

نبود بهره جز آنرا که بود ذوق سلیم

ای نسیم سر زلفت دم جانبخش مسیح

وی بنا گوش چو سیمت ید بیضای کلیم

تا اشارات غم عشق تو بربود دلم

هست قانون فلک راست چو تقویم قدیم

چون ز خاک سر کوی تو صفا بینم و بس

چه کنم روی به مروه چه کنم رکن حطیم

زنده گردد بنوی بار دگر ابن یمین

گر به خاکش گذرد ز آن دم جان بخش نسیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode