گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷۷

 

دل مکدر ز غم یار نگردد هرگز

از پری شیشه گرانبار نگردد هرگز

به پریشان نفسان راه سخن گر ندهد

قسمت آینه زنگار نگردد هرگز

تشنه حسن بود دیده حیرت زدگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷۸

 

محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز

چشم و دل آینه را سیر نگردد هرگز

پرده صبح امیدست شب نومیدی

تا غذا خون نشود شیر نگردد هرگز

نیست دلگیر ز سرگشتگی خود عاشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷۹

 

صحبت عشق و خرد ساز نگردد هرگز

بلبل و جغد هم آواز نگردد هرگز

من میخواره و همراهی زاهد، هیهات

صحبت سنگ و سبو، ساز نگردد هرگز

با سیه دل چه کند صحبت روشن گهران ؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸۰

 

دل ما روشن از افلاک نگردد هرگز

تیغ از دامن تر پاک نگردد هرگز

صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود

بی دلی پاک، سخن پاک نگردد هرگز

چشمه روشن خورشید اگر خشک شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸۱

 

عشق گرد دل فرزانه نگردد هرگز

خانه دیو، پریخانه نگردد هرگز

شهپر عشق سبکسیر، شکست دل ماست

آسیا بی مدد دانه نگردد هرگز

عشق از کوی خرابات به جایی نرود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸۲

 

نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز

نبود بی شفق این شام غریبان هرگز

می زند موج سراب آتش ما را دامن

نیست این بادیه بی سلسله جنبان هرگز

تیر باران ملامت چه کند با عاشق؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸۳

 

هیچ جا از خوشی آثار نمانده است امروز

خیر در خانه خمار نمانده است امروز

پرده خواب گرفته است جهان را چون ابر

اثری از دل بیدار نمانده است امروز

نیست یک چهره شبنم زده در ساحت باغ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸۴

 

از جبینش عرق شرم روان است هنوز

چشم امید به رویش نگران است هنوز

گرچه خط گرد برآورد ز شکرزارش

بوسه بر گرد لبش بال افشان است هنوز

در ته سبزه خط، حکم لب میگونش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸۵

 

لاله داغ است ازان عارض گلفام هنوز

سرو را قامت او می دهد اندام هنوز

گرچه از مستی چشمش دو جهان است خراب

نرسیده است لب او به لب جام هنوز

در حریم دهنش دست و گریبان همند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴۱

 

شد ز خط لعل تو ایمن ز شبیخون هوس

در شب تار بود شهد مسلم ز مگس

در حرامی است اگر باده نشاطی دارد

دختر رز به حلالی نشود قسمت کس

نفس را غفلت دل باعث جرأت گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴۲

 

طاق ابروی توازکون ومکان مارا بس

گوشه چشم تو از ملک جهان مارا بس

هوس بوس نداریم وتمنای کنار

جلوه خشکی ازان سرو روان مارا بس

ماکه باشیم که زخم تو شود قسمت ما؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴۳

 

حجت شور قیامت لب خندان تو بس

هم نبرد صف محشر صف مژگان تو بس

قبله زنده دلان غنچه خندان تو بس

زمزم سوختگان چاه زنخدان تو بس

گر همه روی زمین لشکر ایمان گیرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴۴

 

داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس

زد به روی دل مدهوش گلابی که مپرس

اگر از شرم و حیا بوددوچشمش مخمور

از عرق داشت رخش عالم آبی که مپرس

خنده می کرد، ولی داشت ز پر کاری حسن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴۵

 

بازدارم به نظر خط غباری که مپرس

سایه کرده است به من ابربهاری که مپرس

نیست در رفتن دل هیچ گناهی از من

کششی دیده ام از جلوه یاری که مپرس

گر چو گل چاک زنم جامه جان معذورم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۰

 

برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش

ورنه در چشم خلیل است گلستان آتش

زلف و خط چهره او را نتواند پوشید

درته دامن شبهاست نمایان آتش

دوزخ از سردی ایام بهشتی شده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۱

 

بس که آمیخته ناز بود رفتارش

باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش

گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن

هرکه دین و دل و طاقت نبود درکارش

می کند نامه سربسته لب قاصد را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۲

 

عندلیبی که به دل هست ز غیرت خارش

نفس صبح قیامت دمد از منقارش

از بهار چمن افروز چه گل خواهد چید؟

می پرستی که نباشد به گرو دستارش

دست از پرورش شاخ امل کوته دار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۳

 

در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش

آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش

نازک اندام نهالی است مرا رهزن دین

که ز موی کمر خویش بود زنارش

نفسی کز جگر سوخته بیرون آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۴

 

شد گلو سوزتر از خط لب همچون شکرش

قیمتی گشت ازین گردیتیمی گهرش

پسته می گشت نهان در دل شکر دایم

چون نهان شد به خط سبز لب چون شکرش؟

زلف وقت است که به چهره او خال شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۵

 

خواب چشم تو که ازناز بود تعبیرش

مژه راسبزه خوابیده کند تقریرش

بسمل او به سر جان نتواند لرزید

بس که ازلنگر نازست گران شمشیرش

این چه مژگان بلندست که نگشوده ،شود

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۹۸
۲۹۹
۳۰۰
۳۰۱
۳۰۲
۵۰۲
sunny dark_mode