بازدارم به نظر خط غباری که مپرس
سایه کرده است به من ابربهاری که مپرس
نیست در رفتن دل هیچ گناهی از من
کششی دیده ام از جلوه یاری که مپرس
گر چو گل چاک زنم جامه جان معذورم
دیده ام صبح بنا گوش نگاری که مپرس
عجبی نیست زمن طاقت اگر وحشی شد
زده ناخن به دلم شیر شکاری که مپرس
چه خیال است دل از پای نشیند دیگر؟
جلوه ای دیده ایم از شاهسواری که مپرس
دیده ام نقش مرادی که تماشادارد
داده ام دست ارادت به نگاری که مپرس
من حیران نکنم مشق جنون،پس چه کنم ؟
هست درمد نظر خط غباری که مپرس
چون نسوزد جگر سنگ به نومیدی من ؟
روی گردانده زمن لاله عذاری که مپرس
کرده ام عهد که کاری نگزینم جز عشق
بی تأمل زده ام دست به کاری که مپرس
شب که آن مور میان تنگ درآغوشم بود
داشتم از غم ایام کناری که مپرس
من نه آنم که خورم بار دگر بازی چرخ
خورده ام زین قفس تنگ فشاری که مپرس
چون به شکرانه نسازم دو جهان راآزاد؟
چشم دامم شده روشن به شکاری که مپرس
نکند وقت مرا زیر و زبر صحبت خلق
کز دل تنگ مرا هست حصاری که مپرس
غنچه خسبان گلستان جهان را صائب
هست در پرده دل باغ و بهاری که مپرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و کشمکشهای عاشقانه شاعر میپردازد. شاعر از عشق و وابستگیاش به محبوب سخن میگوید و احساسات خود را با استفاده از تصاویر زیبا و نمادهای طبیعی وصف میکند. او از گناهکار نبودن در احساساتش و کشش عمیق به یاری که دارد صحبت میکند و اینکه اگر در عشق دچار جنون شود، چه نیکوست. شاعر همچنین به وفاداری و ارادتش به محبوب اشاره میکند و از دوری و جدایی رنج میبرد. در کل، شعر ترکیبی از عشق، درد و زیباییهای طبیعی است که در کنار هم احساسات پیچیده شاعر را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: نمیخواهم شما را از نگران کردن خودم بازدارم، نپرسید چرا نگرانم؛ سایه و حسی سنگین بر من افتاده است که نپرسید از کجا آمده.
هوش مصنوعی: من در رفتن دل هیچ گناهی نمیبینم؛ از زیبایی یار، چنان کششی احساس کردهام که نباید از آن سؤال کنی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم مانند گل لباس جانم را پاره کنم، مرا ببخشید. صبحی را دیدهام که چون گوشوارهای زیبایید؛ از او نپرسید.
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر از من تحمل خارج شود، چون دلم را مانند یک شکارچی وحشی آزار داده است، نپرسید که چرا چنین حالتی دارم.
هوش مصنوعی: دل دیگر از عشق فرومیافتد؟ زیباییای را دیدهایم از یک شاهسواره که قابل پرسش نیست.
هوش مصنوعی: من تصویری از محبوبی را دیدهام که جذابیتش تمامنشدنی است و به خاطر او، دست نیاز خود را به سوی زیبایی دراز کردهام؛ اما در این زمینه هیچ توضیحی نمیدهم.
هوش مصنوعی: من در شگفتی از نوشتههای دیوانهوارم، حالا چه کار کنم؟ چندان در قلبم خطی وجود دارد که نیازی به پرسیدن از آن نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که سنگ هم دیگر نمیسوزد، من چه کسی هستم که به خاطر ناامیدیام بسوزم؟ از من روی برگرداندهای، ولی نپرس چرا.
هوش مصنوعی: من عزم کردهام که جز عشق کاری نکنم و بدون تردید به این کار پرداختهام، از دست زدن به این کارم چیزی نپرس.
هوش مصنوعی: شب که آن مور در آغوشم بود، در دل غم و درد زمانهای را تحمل میکردم که نمیخواهی از آن بپرسی.
هوش مصنوعی: من آدمی نیستم که دوباره طعم گذشته را بچشم، چون از این قفس تنگ و فشار آن به اندازه کافی رنج کشیدهام. از این موضوع سوال نکن.
هوش مصنوعی: زمانی که برای سپاسگزاری از زندگی به شادی و آرامش نرسیدهام، چه نیازی به جهانی که در آن زندگی میکنم؟ اکنون چشمم به یک شکار روشن است و از آنچه که به آن دست یافتم، نباید سوالی بپرسی.
هوش مصنوعی: نکند که در زمان صحبت کردن دیگران، دل من بیقرار و پریشان شود؛ زیرا در درونم دلسردی وجود دارد که بهتر است دربارهاش صحبت نکنی.
هوش مصنوعی: در دل باغی که بهاری در آن پنهان است، غنچههای خشکیده و پژمرده نمایانگر دنیای پر رونق و زیبا هستند. زندگی و زیباییهای آن را نخواهید دید؛ در اینجا هر چه هست در باطن و در دل نهفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بازم افتاد به دل داغ نگاری که مپرس
لاله زاری است پر از لاله عذاری که مپرس
گشته جان صید بت تازه شکاری که مگوی
شده دل بسته فتراک سواری که مپرس
تا غبار فتن انگیخته در دور قمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.