گنجور

 
صائب تبریزی

خواب چشم تو که ازناز بود تعبیرش

مژه راسبزه خوابیده کند تقریرش

بسمل او به سر جان نتواند لرزید

بس که ازلنگر نازست گران شمشیرش

این چه مژگان بلندست که نگشوده ،شود

درکمانخانه ز نخجیر ترازو،تیرش

اگر از سلسله زلف رهایی یابد

چه کند دل به غبار خط دامنگیرش ؟

هرکه را شوخی چشم تو بیابانی کرد

حلقه چشم غزالان نکند زنجیرش

حسن مغرور چو افتاد نسازد با خود

چه عجب خانه آیینه کند دلگیرش؟

بادل بیخبر، اظهار ندامت ز گناه

همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش

حذر از آه جگردوز کهنسالان کن

کاین کمانی است که برخاک نیفتد تیرش

پای ویرانه هر کس که فرو رفت به گنج

نیست صائب غم معمار و سر تعمیرش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

حرف عقبی که درین نشأه کنی تقریرش

همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش

عشق از پرده ناموس برون می آید

این نه شمعی است که فانوس کند تسخیرش

بی نیازی است محبت که به تکلیف گناه

[...]

سلیم تهرانی

هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش

می کند ناله ی مرغان چمن دلگیرش

خضر آید به ره قاتل ما تا بیند

صورت حال خود از آینه ی شمشیرش

گذری بر دل سودازده ی ما نکند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

آن غزالی که من از غمزه شدم نخجیرش

بخت آن کو که به تدبیر کنم تسخیرش

دل سرای تو و ویران تر از او جائی نیست

خانه ای را که نشستی نکنی تعمیرش

گرن اکسیر شدی ای می صافی در خم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه