خواب چشم تو که ازناز بود تعبیرش
مژه راسبزه خوابیده کند تقریرش
بسمل او به سر جان نتواند لرزید
بس که ازلنگر نازست گران شمشیرش
این چه مژگان بلندست که نگشوده ،شود
درکمانخانه ز نخجیر ترازو،تیرش
اگر از سلسله زلف رهایی یابد
چه کند دل به غبار خط دامنگیرش ؟
هرکه را شوخی چشم تو بیابانی کرد
حلقه چشم غزالان نکند زنجیرش
حسن مغرور چو افتاد نسازد با خود
چه عجب خانه آیینه کند دلگیرش؟
بادل بیخبر، اظهار ندامت ز گناه
همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش
حذر از آه جگردوز کهنسالان کن
کاین کمانی است که برخاک نیفتد تیرش
پای ویرانه هر کس که فرو رفت به گنج
نیست صائب غم معمار و سر تعمیرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حرف عقبی که درین نشأه کنی تقریرش
همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش
عشق از پرده ناموس برون می آید
این نه شمعی است که فانوس کند تسخیرش
بی نیازی است محبت که به تکلیف گناه
[...]
هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش
می کند ناله ی مرغان چمن دلگیرش
خضر آید به ره قاتل ما تا بیند
صورت حال خود از آینه ی شمشیرش
گذری بر دل سودازده ی ما نکند
[...]
آن غزالی که من از غمزه شدم نخجیرش
بخت آن کو که به تدبیر کنم تسخیرش
دل سرای تو و ویران تر از او جائی نیست
خانه ای را که نشستی نکنی تعمیرش
گرن اکسیر شدی ای می صافی در خم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.