در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش
آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش
نازک اندام نهالی است مرا رهزن دین
که ز موی کمر خویش بود زنارش
نفسی کز جگر سوخته بیرون آید
تادم صبح جزا گرم بود بازارش
لاله ای نیست که بی داغ تجلی باشد
محملی نیست که لیلی نبود دربارش
به که از کوی خرابات نیاید بیرون
هرکه چون دختر زر شیشه بود دربارش
جان انسان چه خیال است که بی تن باشد؟
این نه گنجی است که برسر نبود دیوارش
نشد از هیچ نوایی دل صائب بیدار
ناله نی مگر ازخواب کند بیدارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت معشوق و تأثیر عمیق او بر دل و جان عاشق است. شاعر از نقاب و پنهان بودن معشوق صحبت میکند و میگوید که دیدار او آتشسوز است. او به نازکی و لطافت معشوق اشاره میکند و آن را به یک نهال زیبا تشبیه میکند که دین و ایمان را به چالش میکشد. همچنین، شاعر به ناکامی در بیدار شدن از خواب و عدم توجه به زیباییهای دنیا اشاره دارد و میگوید که هیچ چیزی بدون داغ و تأثیرات عاطفی نیست. در نهایت، او اشاره میکند که جان انسان بدون بدن بیمعناست و هیچ صدایی نمیتواند دل عاشق را بیدار کند مگر با نالهای از دل سوخته.
هوش مصنوعی: او در پنهانی زندگی میکند و نگاهش آتشین و سوزان است. افسوس و دریغ از آن روزی که چهرهاش بدون پرده و حجاب نمایان شود.
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا و خوش اندام وجود دارد که به دلایلی باعث گمراهی من در راه دین میشود، او به زیبایی موهایش که تا کمرش میرسد، دلربایی میکند.
هوش مصنوعی: نفس یا تن فشردهای که از دل سوخته به بیرون میآید، تا صبح در داغی و گرما باقی میماند و در بازار زندگی رونق و جذابیت دارد.
هوش مصنوعی: هیچ لالهای وجود ندارد که بدون درد و رنج به ظهور برسد و هیچ محلی نیست که در آن صحبت از لیلی نشده باشد.
هوش مصنوعی: هر کس که مانند دختر زرین شیشه در محفل و جمعی خوشحالی و جلوهگری کند، از کوی خرابت (محل فساد و خوشگذرانی) بیرون نمیآید.
هوش مصنوعی: جان انسان چه تصوری است که بدون بدن وجود داشته باشد؟ این حالت مانند گنجی نیست که دیواری نداشته باشد و در نتیجه به راحتی در معرض خطر قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: صائب از هیچ صدایی نتوانست دلش را بیدار کند، فقط نالهای قادر بود او را از خواب بیرون بیاورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرو را پای بگل می رود از رفتارش
واب شیرین ز عقیق لب شکربارش
راهب دیر که خورشید پرستش خوانند
نیست جز حلقه ی گیسوی بتم زنارش
هرکرا عقل درین راه مربّی باشد
[...]
گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش
جان نو داد بمن صورت معنی دارش
بنگر آن دایره روی و برو نقطه خال
دست تقدیر بصد لطف زده پرگارش
بوستانیست که قدر شکر و گل بشکست
[...]
فکرِ بلبل همه آن است که گُل شد یارش
گُل در اندیشه که چُون عشوه کُنَد در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بِکُشَند
خواجه آن است که باشد غَمِ خدمتکارش
جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل
[...]
خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش
لطف فرما و زمانی ز کرم باز آرش
بر سر کوی تو هر کس که رسد مست شود
گویی از باده سرشتند در و دیوارش
پیش رویت ز خجالت ننماید خورشید
[...]
گردش جام که زد صنع ازل پرگارش
سرنپیچد ز خط این دایره زنگارش
سر ما و در میخانه ای که از رفعت قدر
سایه بر بام فلک می فکند دیوارش
نیست وجه من مخمور جز این دلق کهن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.