گنجور

 
صائب تبریزی

بس که آمیخته ناز بود رفتارش

باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش

گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن

هرکه دین و دل و طاقت نبود درکارش

می کند نامه سربسته لب قاصد را

نقل پیغام ز لعل لب شکربارش

شبنم از لاله و گل نعل در آتش دارد

که نظر آب دهد چون عرق از رخسارش

سپر هاله ز مه وام ستاند خورشید

هر کجاتیغ کشد غمزه بی زنهارش

می کند حور صف آرایی مژگان درخلد

به امیدی که شود خار سر دیوارش

چه خیال است که درحلقه اسلام آید

کافری را که بود موی میان زنارش

بلبلی را که شکسته است ازو در دل خار

می جهد آتش گل چون شرر ازمنقارش

می دهد مرده دلان راچو دم عیسی جان

چون نسیم سحری هرکه بود بیمارش

ما ز خار سر دیوار گل خود چیدیم

تا نصیب که شود وصل گل بی خارش

دل چون شیشه مارا که پریخانه اوست

یارب از سنگ ملامت به سلامت دارش

آنقدرها لب شیرین سخنش دلچسب است

که رسد پیشتر ازگوش به دل گفتارش

می شود مشرق پروین ز به خجالت خورشید

چون ز مستی عرق آلود شود رخسارش

نبرد جلوه خورشید قیامت ازجا

شبنمی راکه نظر بند کند گلزارش

سفته ریزد گهر اشک به دامن صائب

چشم هرکس که فتد بر مژه خونخوارش

 
 
 
خواجوی کرمانی

سرو را پای بگل می رود از رفتارش

واب شیرین ز عقیق لب شکربارش

راهب دیر که خورشید پرستش خوانند

نیست جز حلقه ی گیسوی بتم زنارش

هرکرا عقل درین راه مربّی باشد

[...]

سیف فرغانی

گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش

جان نو داد بمن صورت معنی دارش

بنگر آن دایره روی و برو نقطه خال

دست تقدیر بصد لطف زده پرگارش

بوستانیست که قدر شکر و گل بشکست

[...]

حافظ

فکرِ بلبل همه آن است که گُل شد یارش

گُل در اندیشه که چُون عشوه کُنَد در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بِکُشَند

خواجه آن است که باشد غَمِ خدمتکارش

جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل

[...]

قاسم انوار

خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش

لطف فرما و زمانی ز کرم باز آرش

بر سر کوی تو هر کس که رسد مست شود

گویی از باده سرشتند در و دیوارش

پیش رویت ز خجالت ننماید خورشید

[...]

جامی

گردش جام که زد صنع ازل پرگارش

سرنپیچد ز خط این دایره زنگارش

سر ما و در میخانه ای که از رفعت قدر

سایه بر بام فلک می فکند دیوارش

نیست وجه من مخمور جز این دلق کهن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه