گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

ای که زینت طلبی جسم ترا لاغر کرد

زینت این بس که بهر ژنده توانی سرکرد

شمع سان هرکه شبی بخت چراغش برکرد

تا سحر خاک کدورت ز جهان بر سر کرد

داشت دل را بشنیدن ز کدورت ها پاک

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

میرود فکر جهانم، که ز کار اندازد

مگر این بار ز دوشم غم یار اندازد

دل که بی عشق شد، از رحمت حق دور شود

مرده را موجه دریا، بکنار اندازد

نتوانم نفسی زنده بمانم بی او

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

با دل خسته، چو بیرحمی او بستیزد

اثر ناله بهمراهی دل برخیزد

رم چنان داده ز هم عشق سراپای مرا

که بخون جگرم رنگ نمی آمیزد

شکر از زهر کجا صرفه تواند بردن؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

پردگی نیست عطا، گر همه پنهان باشد

رعد ابر کرم آوازه احسان باشد

جمع با ثروت دنیا نشود، خاطر جمع

مال چون جمع شود، خواب پریشان باشد

بجز از نرمی و سختی نشود کاری راست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

آنکه خود را سبب هستی ما میداند

جز خدا هست ندانیم، خدا میداند

چشم دل هر که بر آن قبله عالم دارد

کعبه را سجده او قبله نما میداند

پای سرکردن راه تو ندارد هرگز

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

یار در نکته سرایی نه ز کس میماند

حرف در شهد لب او چو مگس میماند

گیردش آینه چهره ز نظاره غبار

در رخ او نگه ما به نفس میماند

روی خود بسکه خراشیدم از دست غمش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

این حریفان که گهی زاهد و گه اوباشند

از پی وسعت روزی، نخود هرآشند

رفته دندان و، پی نقش و نگارند هنوز

گویی این طفل مزاجان صدف نقاشند

جمله بینا به عیوب هم و، کور از هنرند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

حلقه بر هر دری این زمزمه را ساز کند

که برویت اثر ناله دری باز کند

پایه تخت شرف الفت بی قدران است

شعله را صحبت خاشاک سرافراز کند

بر سرت چتر سیه بختی خود بس، چه ضرور

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

آشنایی بتو عیب است که بیگانه کند!

کیست شمشاد که گیسوی ترا شانه کند؟!

بند غم هر که کشد، قدر رهایی داند

عاقلم کرده از آن عشق، که دیوانه کند

آن چه مژگان دراز است، که گر خواباند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

سخن سیم و زر و خانه و اسباب بود

سخنی فی المثل امروز اگر باب بود

هرکجا بگذرد آب سخن سیم و زری

صد دل آویخته هر سوی چو دولاب بود

قبله طاعت این قوم، طلای دو تبی است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

آنچه از آه ستمکش، بستم کیش رود

رحم بر شه کنم، ار ظلم بدرویش رود

شود آبادی کشور ز زیادیها کم

پس رود دولت، چندانکه ستم پیش رود

اعتبار دگر امروز منافق خو راست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

بدگهر، نیک بدینار و بدرهم نشود

ما راز داشتن گنج زر، آدم نشود

خرج بازار جزا، نقد غمی میخواهد

سعی کن پرده دل، کیسه درهم نشود

مردمی تا نبود، کس نشود از مردم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

خیر باشد، نگهش سخت بتک می‌آید

زلفش آشوب جهانی بیدک می‌آید

در شکست صف غم، زلف چه کوتاهی کرد؟

که ز پی فوج خطش هم به کمک می‌آید

چه شتابست به تسخیر حصار دل ما؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

دوستان، مژده که ماه رمضان می‌آید

وقت آمرزش هر پیر و جوان می‌آید

می‌توان کرد نثار قدمش جان عزیز

که ز درگاه خداوند جهان می‌آید

سفره رحمتش افتاده و، این ماه شریف

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

غم او ساخت دلم تنگ و، هم او بگشاید

دانه از آب گره گشت و، ازو بگشاید

در خور حوصله خویش برد هرکس فیض

طاقتی کو که نقاب از رخ او بگشاید؟

کشور فتح، مسخر ز شکست تو شود

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

غنچه سان این همه بر خویش مبال از زر و زور

که چو گل زود پریشان شوی ار باد غرور

باد برخود کند از نعمت دنیا منعم

زآن هر انگشت عسل هست چو نیش زنبور

بینش آن نیست که در مال مبصر باشی

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

یار طفلست و،ره کوچه نجسته است هنوز

از لبش خط سخن خوب نرسته است هنوز

نیست دندان که نمایان شده از لعل لبش

هست طفل و، دهن از شیر نشسته است هنوز

صرصر آه جگر سوز دل از کف شده یی

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

پیری آمد، نه جوانیست دگر از ما خوش

چون گل شمع بود بر سر ما گل ناخوش

وقت پیری نگه گرم بخوبان خنک است

سیر گلشن نبود فصل دی و سرما خوش!

خوش فشانده است ز آلایش کثرت دامن

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

نبود این همه گشتن پی دنیا لایق

خرده جویی است نه از همت والا لایق

شربت مرگ ترا پیش لب اینک دارند

نیست دیگر ز تو دوشابدلیها لایق

شهر پاکان شده نزدیک، ترا نیست دگر

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

در وطن سخت غریبم، سفری میخواهم

می پرد مرغ دلم، بال و پری میخواهم

نیست تقصیر کسی، گر نبرد کس نامم

هنرم ساخته بیقدر، زری میخواهم

توشه را طلب، نیست بجز درد طلب

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode