گنجور

 
واعظ قزوینی

آنچه از آه ستمکش، بستم کیش رود

رحم بر شه کنم، ار ظلم بدرویش رود

شود آبادی کشور ز زیادیها کم

پس رود دولت، چندانکه ستم پیش رود

اعتبار دگر امروز منافق خو راست

دو زبان گشته قلم، تا سخنش پیش رود

بردر دل ز تأمل بنشان دربانی

تا بلب حرف نیارد، بسر خویش رود

سخن مرد دل آزار، بدلهای نژند

همچو گرگیست، که آن رد رمه میش رود

نیک کن، نیک؛ که زنجیر عمل پاپیچ است

نتواند قدم از نقش قدم پیش رود

گل خیرش نبود، جز گل آتش واعظ

از تو گر خار جفائی بدل ریش رود