گنجور

 
واعظ قزوینی

این حریفان که گهی زاهد و گه اوباشند

از پی وسعت روزی، نخود هرآشند

رفته دندان و، پی نقش و نگارند هنوز

گویی این طفل مزاجان صدف نقاشند

جمله بینا به عیوب هم و، کور از هنرند

همه در شام سیه رویی خود خفاشند

عیب هم را همه چشمند و زبان، چون مقراض

روز و شب همدم یکدیگر و، در پرخاشند

سینه ها، ز آتش کینها شده فانوس خیال

رازها زان همه در پرده دلها فاشند

نه همین کلک تو واعظ گهرافشان شده است

راست گویان همه با دیده گوهر پاشند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode