گنجور

 
واعظ قزوینی

نبود این همه گشتن پی دنیا لایق

خرده جویی است نه از همت والا لایق

شربت مرگ ترا پیش لب اینک دارند

نیست دیگر ز تو دوشابدلیها لایق

شهر پاکان شده نزدیک، ترا نیست دگر

دل آلوده بصد گونه تمنا لایق

بجز از نقطه تجرید و، بعالم خط نسخ

نیست دیگر سخن خال و خط از ما لایق

چند کو کوزن سر و قد و بالا؟ اکنون

نبودت جز طلب از عالم بالا لایق!

بر سرت هست فلکها ز عزیزی لرزان

نیست لرزیدن تو بر سر دنیا لایق

نگشودیم درین غمکده گر چشم، چه باک؟

نیست این منزل ناخوش بتماشا لایق!

از خردمند غم روزی فردا عیب است!

نیست امروز ترا جز غم فردا لایق

جز دل نازک پر خون، زغم صبح خمار

از تو دیگر نبود شیشه صهبا لایق

دوست چون از همه یکتاست، غمش را واعظ

نبود غیر دل از همه یکتا لایق