آشنایی بتو عیب است که بیگانه کند!
کیست شمشاد که گیسوی ترا شانه کند؟!
بند غم هر که کشد، قدر رهایی داند
عاقلم کرده از آن عشق، که دیوانه کند
آن چه مژگان دراز است، که گر خواباند
میتواند مه من زلف بآن شانه کند
آن زمان عاشق سودازده غم نشناسد
کآشنایی تواش از همه بیگانه کند
روز گردد، باسیران تو چون شام سیاه
پنجه مهر اگر زلف ترا شانه کند
میتواند به نگاهت سر راهی گیرد
عشق اگر تربیت جرأت دیوانه کند
غیر شمشاد که دارد بقدت نسبت دور
که تواند که سر زلف ترا شانه کند؟!
همچو دندان بلب از حیرت رویت ما را
قدم اشک بهر جا که رسد خانه کند
شاهی کشور آسودگی از واعظ ماست
این نه کاریست که هر عاقل و فرزانه کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که را زلف چو زنجیر تو دیوانه کند
از دل و عقل و جهانش همه بیگانه کند
از خم زلف سیاه تو بریزد جانها
گر صبا زلف سمن سای تو را شانه کند
چشم صیاد تو تا مرغ دلم را گیرد
[...]
سالکان را ز جهان عشق تو بیگانه کند
سیل در بحر چرا یاد ز ویرانه کند؟
می شود جلوه بت راهنمایش به خدا
گر به اخلاص کسی خدمت بتخانه کند
از شبیخون نسیم سحر ایمن گردد
[...]
هرکه را زلف چو زنجیر تو دیوانه کند
ز آشنایانِ جهانش همه بیگانه کند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.