گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

می‌کشم جوری از آن نرگس فتان که مپرس

می‌خورم خونی از آن غنچه خندان که مپرس

آه از محنت هجر تو که حالی دارم

روز وصل تو بیاد شب هجران که مپرس

کرده پابست قفس الفت صیاد مرا

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

گرنه از وصل تو در هجر گهی یاد کنم

به چه تقریب دگر خاطر خود شاد کنم

کودک مکتب عشقم بجفا خوش دارم

هرگز اندیشه کی از سیلی استاد کنم

گر ز جور تو خموشم ز شکیبائی نیست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم

از فراق تو چه گل‌ها که بدامن کردم

شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا

سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم

گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

چشم دام تو پر از خون دل از زاری من

تو ز من فارغ و از رنج گرفتاری من

کشتی از جورم و من بر سر عهد تو ببین

بجفاکاری خویش و به وفاداری من

کرده‌ام خوی بجورت بجفا کوش که نیست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

چون نخواهی نفسی کرد نگهداری من

چیست سعی اینقدر از بهر گرفتاری من

کرده‌ام خوی بدردت چه کشم ناز طبیب

صحتی گو نبرد از پی بیماری من

ناله‌ام از غم محرومی رهزن باشد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون

تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون

گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون

مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون

عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

ای ز جورت دل عشاق به خون غوطه‌زنان

لاله‌زاری سر کوی تو ز خونین‌کفنان

نه ز مردی‌ست که بر قلب ضعیفان تازد

بشکند آنکه به یک حمله صف صف‌شکنان

خاتمی را که جز انگشت سلیمان نسزد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

بهر پرسیدنم ای مایهٔ ناز آمده‌ای

بنده‌ات من که عجب بنده‌نواز آمده‌ای

تا به گنجشک دل ما چه رسد آه که تو

مژه گیرنده‌تر از چنگل باز آمده‌ای

سرو من اینقدر این سرکشی و ناز چرا

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ای که با اهل هوس نرد وفا باخته‌ای

منم آن مهره که در ششدرم انداخته‌ای

محفل‌افروز جهانی تو که داری چون شمع

رخ افروخته‌ای و قد افراخته‌ای

یکره ار جلوه کند سرو تو در باغ وگر

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

بنگاهی ز خودم بی‌خبر انداخته‌ای

دل من خوش که بحالم نظر انداخته‌ای

پرتو مهر توام نیست عجب کز خاکم

شام برداشته‌ای و سحر انداخته‌ای

گشته‌ای یار رقیب آه که بهر قتلم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ای که از باد صبا بوی کسی می‌شنوی

بوی جان از دم عیسی‌نفسی می‌شنوی

غافلی زآنچه دلم می‌کشد از سینه تنگ

سخن مرغ اسیر و قفسی می‌شنوی

گردی از قافله کو ننماید بشتاب

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

زین چه خوش‌تر که درین معرکه بسمل باشی

نه که حسرت‌کش یک زخم ز قاتل باشی

از ره دیر و حرم روی به دل کن تا چند

به غلط ره روی و طالب منزل باشی

من که در کشتی طوفانیم از شورش بحر

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

از تو من غافلم از من نه تو غافل باشی

که ز دیر و حرمت جویم و دردل باشی

سیل تا بحر رود راست به هرجا خیزد

نشود گم رهش آن را که تو منزل باشی

به تو دارند گذر عاقبت از تن جان‌ها

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

زهدم افسرده خوشا وقت قدح پیمائی

که شود مست و زند دستی و کو بدپائی

آگه از روز جزائی و کشتی زارم آه

اگر امروز نمیداشت ز پی فردائی

حالم آن ماهی لب تشنه ز هجرت داند

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

هست چشمم ز غمت قلزم طوفان‌زایی

که بود در دل هر قطره او دریایی

چشم ما و دل پرخون که به میخانه عشق

ساغری را نرسد قطره‌ای از مینایی

دل من پر ز هوایت سرم از سودایت

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت خاتم‌الانبیا محمد(ص)

 

محفل افروز جهان باز در ایوان حمل

علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل

وقت آن شد که حریفان بگلستان آیند

چون گل و غنچه قدح در کف و مینا به بغل

شب مرغان چمن را سحر آمد که چمن

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

چشم مست تو همان آفت جانست که بود

تیر مژگان تو دلدوز چنانست که بود

نگه گرم همان شعله فشانست که بود

در نگین تو همان زهر نهانست که بود

لب لعل تو همان تلخ زبانست که بود

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

باز سرگرم‌تر از رقص شرر می‌آئی

شعله‌سان بر زده دامن به کمر می‌آئی

عرق آلوده‌تر از لاله تر می‌آئی

رخ برافروخته دیگر به نظر می‌آئی

از شکار دل گرم که دگر می‌آئی

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۴ - تاریخ رحلت میر عبدالغفار

 

حیف از میر فلک مرتبه عبدالغفار

ابروی گهر نسل شه او دانا

که ز عقد در سادات گرامی گهرش

ناگه افتاد بخاک ره و شد ناپیدا

جذبه شوق ملاقات رسول مدنی

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۲۶ - تاریخ قتل محمدنبی

 

گشته جور محمد نبی خسته جگر

که خورند از غم او بنده آزاد افسوس

عاقبت غمکده هستی او را چون سیل

آب شمشیر فنا کند ز بنیاد افسوس

از تسیم ستم و صرصر بیداد سپهر

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode