گنجور

 
مشتاق اصفهانی

زین چه خوش‌تر که درین معرکه بسمل باشی

نه که حسرت‌کش یک زخم ز قاتل باشی

از ره دیر و حرم روی به دل کن تا چند

به غلط ره روی و طالب منزل باشی

من که در کشتی طوفانیم از شورش بحر

باشم آگه نه تو کآسوده ساحل باشی

ایکه ناکرده عمل طالب اجری تا چند

تخم ناکاشته جوینده حاصل باشی

دست گیرد مگرت جذبه لیلی ورنه

تا ابد گرد صفت از پی محمل باشی

ز اهل معنی چو به دعوی نتوان کشت چه سود

زانکه چون نقطه درین دایره داخل باشی

دل خود آب کن از آتش حسرت مشتاق

چند درمانده این عقده مشکل باشی