گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون
تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون
گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون
مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون
عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک
این گنه هر که ندارد خجل آید بیرون
عهد من گر گسلد یار دلم ممکن نیست
کز کف آن بت پیمانگسل آید بیرون
حذر از آه من سوخته جان کن کاتش
بارد ابری که ز دریای دل آید بیرون
هست دنیا چو خرابات که شد هر که در آن
داخل از کرده خود منفعل آید بیرون
چه عجب زین دل پرجوش که چون عقد گهر
اشکم از دیده بهم متصل آید بیرون
کی تواند رهد از قید خودی خود مشتاق
مگر از خویش بامداد دل آید بیرون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عمیق احساسات عاشقانه و درد ناشی از عشق میپردازد. شاعر بیان میکند که اگر جان او از تنش جدا شود، عشق و محبت در دل او باقی خواهد ماند. او به شدت به این موضوع اشاره میکند که عشق، گناهی است که در روز قیامت از دل آدمی آشکار میشود و کسی که این گناه را ندارد، خجل نمیشود. شاعر از وفاداری خود نسبت به معشوق سخن میگوید و اینکه هیچ وضعیت و شرایطی نمیتواند او را از عشقش جدا کند. همچنین، او به آتش اشک و دردی که ناشی از جدایی است، اشاره میکند و در نهایت به غیرقابل رهایی بودن از قید خودی و عشق میپردازد. کل شعر منعکسکننده احساساتی عمیق و پرشور در مواجهه با عشق و درد جدایی است.
هوش مصنوعی: اگر روح من از جسمم و دل من از سینهام خارج شود، احساس عشق تو همچون دانهای از آب و گل به دنیا خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر از آب و گل این دنیا به وجود بیایم و روح من از این ریشهها جدا شود، هرگز نخواهم گذاشت محبت تو از دلام خارج شود.
هوش مصنوعی: عشق یک گناه است که در روز قیامت، هر کسی که این گناه را نداشته باشد، با افتخار و بدون شرمندگی از خاک برمیخیزد.
هوش مصنوعی: اگرچه معشوقم ممکن است عهد و پیمان را بشکند، اما هرگز از دل من خارج نمیشود و همیشه در قلبم جای دارد.
هوش مصنوعی: مراقب باران اشک من باش، زیرا که آتشی سوزان در دل من وجود دارد که میتواند انفجار کند.
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک میخانه است که هر کس به آن وارد شود، تحت تأثیر کارهایی که کرده، به بیرون میرود.
هوش مصنوعی: عجب است که دل پرشور من، مانند گوهری که درخشان و زیباست، اشکهایم را از چشمانم بیرون میریزد و به هم میپیوندد.
هوش مصنوعی: کدام انسانی میتواند از وابستگیها و محدودیتهای خود فرار کند، مگر آنکه در دلش شوقی پدید آید و بتواند به دوران جدیدی گام نهد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون
این گل از دامن صحرای دل آید بیرون
سالها غوطه به خوناب جگر باید خورد
تا ز دل یک نفس معتدل آید بیرون
می رود منفعل از مجلس مستان خورشید
[...]
شمع را شعله، مسلسل ز دل آید بیرون
آه جان سوختگان متصل آید بیرون
در جهان چند به آیینه سکندر نازد؟
چه تماشاست که از پرده دل آید بیرون؟
چشم نظارگیان لایق دیدار تو نیست
[...]
آن قدرها که ز صد چاه گل آید بیرون
از زنخدان تو... دل آید بیرون
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.