حیف از میر فلک مرتبه عبدالغفار
ابروی گهر نسل شه او دانا
که ز عقد در سادات گرامی گهرش
ناگه افتاد بخاک ره و شد ناپیدا
جذبه شوق ملاقات رسول مدنی
شد کمندافکن او زین چمن تنگ فضا
رفت ازین باغ بفردوس برین و افزود
پایهاش از شرف خدمت جدا علی
ذرهاش اختر تابان شد از آمیزش مهر
قطرهاش گوهر رخشان ز وصال دریا
قصه کوته چو شد از محفل دهر و مشتاق
که بود انجمن افروز سخن شمعآسا
گشت سرگرم دعا و زپی تاریخش
گفت جایش بجنان باد ز الطاف خدا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف عبدالغفار، فردی بزرگ و دانشمند از نسل سادات میپردازد که به ناگاه از دنیا رفت و نامش ناپیدا شد. او به خاطر شوق ملاقات پیامبر اسلام (رسول مدنی) از دنیای خاکی به عالم بالا منتقل شد. شاعر بر این باور است که مقام و ارزش او از خدمت به حضرت علی (ع) بیشتر گردید و حالا وجود او به مانند ستارهای درخشان و گوهری ارزشمند است. او به دعا و یادآوری تاریخ عبدالغفار پرداخته و برایش آرزوی جایگاه خوب در بهشت را میکند.
هوش مصنوعی: شایسته تأسف است که میر فلک، عبدالغفار، از نسل گوهری است که دارای دانش و آگاهی است.
هوش مصنوعی: از ارتباط با سادات محترم، ناگهان دُر گرانبهایی به زمین افتاد و ناپدید شد.
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق برای دیدار پیامبر مدینه مانند یک دام قوی است که در این فضای بسته و محدود ما را به خود میکشد.
هوش مصنوعی: از این باغ به باغ فردوس رفت و مقام و منزلتش را از شرافت خدمت علی بالا برد.
هوش مصنوعی: از ترکیب مهر و محبت، ذرهای به ستارهای درخشان تبدیل میشود و قطرهای از آب دریا به جواهر درخشانی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: وقتی داستان به پایان رسید و از مسافران دنیا چیزی نماند، آن عاشق که بود، مانند شمعی که محفل را روشنی میبخشید، سخنرانی کرد.
هوش مصنوعی: مشغول دعا و درخواست خیر و برکت بود و از روزگارش به او گفتند که جایش در بهشت باشد به برکت الطاف خداوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما
نکند هیچ کس این بیادبان را ادبی
گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری
ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا
که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا
کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان
خبری هست ز شوال به نزدیک شما
تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال
[...]
شاه باز آمد برحسب مراد دل ما
ملت از رایت او ساخته عونی به سزا
خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر
جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا
سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن
[...]
هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا
اگر آشفته و شوریده شود هست روا
منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم
منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا
هوشمن درلب ماهی است به قده سروسهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.