گنجور

 
مشتاق اصفهانی

بهر پرسیدنم ای مایهٔ ناز آمده‌ای

بنده‌ات من که عجب بنده‌نواز آمده‌ای

تا به گنجشک دل ما چه رسد آه که تو

مژه گیرنده‌تر از چنگل باز آمده‌ای

سرو من اینقدر این سرکشی و ناز چرا

گر به دلجویی ارباب نیاز آمده‌ای

چه به جا از من غارت‌زده مانده است که تو

رفته و دین و دلم برده و باز آمده‌ای

چه غم از عجز و نیاز منت ای سرو روان

که ز سر تا به قدم عشوه و ناز آمده‌ای

آشکارا نشود چون ز دلم سر غمت

که درین خانه به جاسوسی راز آمده‌ای

نرسد آفت گلچین به تو ای گلبن ناز

که ز خوبی همه برگ و همه ساز آمده‌ای

بیندت گر به برم غیر به خون چون نتپد

که عجب خصم‌کش و دوست‌نواز آمده‌ای

زآتش عشق سزد لاف خلوصت مشتاق

تو که در بوتهٔ محنت به گداز آمده‌ای

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حافظ

ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمده‌ای

فرصتت باد که دیوانه‌نواز آمده‌ای

ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت

چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای

پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ

[...]

صائب تبریزی

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای

از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای

از عرق زلف تو چون رشته گوهر شده است

همه‌جا گرچه به تمکین و به ناز آمده‌ای

در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ

[...]

آشفتهٔ شیرازی

با سپاه مژه از قتل که باز آمده‌ای

که به خون غرقه تو چون چنگل باز آمده‌ای

عاشقان تو چو پیرامن تو شعله شمع

محفل‌افروز ولی دوست‌گداز آمده‌ای

به حرم‌خانه دل‌های خرابت ره نیست

[...]

نیر تبریزی

ای که با لشکر مژگان دراز آمده‌ای

دل که تاراج تو شد بهر چه باز آمده‌ای

دگران ناز فروشند ولیکن گه و گاه

تو پری‌چهره سراپا همه ناز آمده‌ای

عجب است ای شه خوبان که به صید مگسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه