دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم
از فراق تو چه گلها که بدامن کردم
شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا
سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم
گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد
تیرهتر روزم از این شمع که روشن کردم
روغن دیده گرفتم ز سرشک گلگون
بچراغون شب هجر تو روشن کردم
آخرم دوست نگشتی تو و داغم که تمام
دوستانرا بخود از بهر تو دشمن کردم
کردم از دیر و حرم رو بدر دل خود را
فارغ از پیروی شیخ و برهمن کردم
قسمت برق چه خواهد شد آخر گیرم
سبز شد کشتهام و چیدم و خرمن کردم
ریختم در ره عشق آنچه مرا بود بخاک
خویش را فارغ از اندیشه رهزن کردم
چون جرس از دل هر سنگ برآید فریاد
بسکه در بادیه عشق تو شیون کردم
نرسم در ره مقصود بجائی مشتاق
کانچه پیر خردم گفت مکن من کردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا من از صیقل می آینه روشن کردم
شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم
آب آهن همه از دیده زنجیر چکید
بسکه چون سلسله در بند تو شیون کردم
لایق برق نشد باد هم از ننگ نبرد
[...]
دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم
کس به دشمن نکند آنچه به خود من کردم
دامنم گشت ز خون مژه گلگون این بود
آن گل عیش که من بی تو به دامن کردم
خرمن هستی خود سوختم از آه ببین
[...]
دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم
در فراق تو چه گل ها که به دامن کردم
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
معنی عشق تو را بر همه روشن کردم
کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد
که من از گردش آن نرگس رهزن کردم
خادم غیر شدم با همه غیرت عشق
[...]
بس که از آه سحر مشعله روشن کردم
دزد شب را سوی دل راه معین کردم
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.