گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ای که از باد صبا بوی کسی می‌شنوی

بوی جان از دم عیسی‌نفسی می‌شنوی

غافلی زآنچه دلم می‌کشد از سینه تنگ

سخن مرغ اسیر و قفسی می‌شنوی

گردی از قافله کو ننماید بشتاب

تا درین بادیه بانگ جرسی می‌شنوی

یار هر ناکسی و کس نپسندد صدبار

گفتم اما تو کجا حرف کسی می‌شنوی

با رقیبان مکن ای تازه گل الفت تا چند

طعنه زآمیزش هر خاروخسی می‌شنوی

دم‌به‌دم نالم و افغان که ندانی به رهت

تاله کیست که در هر نفسی می‌شنوی

حال مشتاق چه دانی ز تمنای لبت

سخن شهدی و حرف مگسی می‌شنوی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode