گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۴

 

منم امروز حدیث تو و مهمانی چند

پاره از دیده و دلها همه بریانی چند

هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق

جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند

دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند

چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند

کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف

که نخوردند غم حال پریشانی چند

رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر

[...]

کمال خجندی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰ - استقبال از کمال خجندی

 

ای لبت کام دل بی‌سروسامانی چند

کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند

کوکب سعدی و منظور سبک روحانی

قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند

لذّت شربت دیدار نکو می داند

[...]

خیالی بخارایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

پرده برداشته ام از غم پنهانی چند

به زیان می رود امروز گریبانی چند

زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر

قفسی چند بجا مانده و زندانی چند

سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟

زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند

گلرخان محنت نایافت بیابند مگر

یک نفس چاک ببینند گریبانی چند

آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه

[...]

عرفی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶

 

در سر کوی تو جمعند پریشانی چند

بند بر بند قبا بافته عریانی چند

دل دیوانه ی ما زلف ترا در کار است

باید این سلسله را سلسله جنبانی چند

کشتی ما نه چنان هم به کنار آمده است

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹۴

 

کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند

در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند

چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ

چه سرانجام دهد کار پریشانی چند؟

زین گلستان که چو گل خیمه در آنجا زده ای

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

دارم از عشق و جنون سلسله جنبانی چند

در میان تاول آواره بیابانی چند

در ره شوق، من و سینه ی نالان جرس

عرضه کردیم به هم چاک گریبانی چند

من و مینای می و شمع، ز خونین جگری

[...]

حزین لاهیجی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۲۳

 

ای گرفتار بزلف تو پریشانی چند

کشته تیغ غمت بیسر و سامانی چند

تیره از زلف سیاهت شب عشاقانی

روشن از نور رخت شمع شبستانی چند

چشم جادوگر تو فتنه ترسا و یهود

[...]

نورعلیشاه
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

تا کنم چاک به کوی تو گریبانی چند

روزگاری زده ام دست به دامانی چند

جز دل من که خورد زخمه از آن کاکل و زلف

نشنیده است کسی گوئی و چوگانی چند

در لگدکوب بتان خاک دلم رفت بباد

[...]

یغمای جندقی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

خورد چشم سیهت خون مسلمانی چند

کرد ویران نگهت خانهٔ ایمانی چند

مژه گان نیست چه آورده ز بهر قتلم

کافر چشم سیه مست تو پیکانی چند

آن نه دندان بودت درج بدرج گوهر

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند

باده نوشان و خموشان و خروشانی چند

ای که در حضرت او یافتهٔ بار ببر

عرضهٔ بندگی بیسر و سامانی چند

کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود

[...]

حکیم سبزواری
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

کاش می‌داد خدا هر نفسم جانی چند

تا به گام تو می‌کردم قربانی چند

چشم بد دور ز حسن تو پریچهره که کشت

حسرت خاتم لعل تو سلیمانی چند

چه غم از کشمکش گردش دوران دارد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

ای به دل ها زده مژگان تو پیکانی چند

منت ناوک دل‌دوز تو بر جانی چند

گوشه چاک گریبانت اگر بگشایی

بشکنی رونق بازار گلستانی چند

تا بریدند بر اندام تو پیراهن ناز

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

دادن باده حرام است به نادانی چند

کآب حیوان نتوان داد به حیوانی چند

گذر افتاد به هر حلقهٔ غم دوران را

مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند

خون دل چند خوری زین فلک مینایی

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۳ - اسرار سبزواری سَلَّمَهُ اللّهُ تَعالَی

 

بت پیمان شکن عهد گسل یادت باد

که به دل بست سر زلف توپیمانی چند

آنکه جوید حرمش گو به سر کوی دل آی

نیست حاجت که کنی قطع بیابانی چند

رضاقلی خان هدایت
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

داشت وجهی که ندادند ترا جانی چند

تا تصور نکنی یکدل و جانانی چند

وقت دل خوش که مرا هر نظر از ظلمت تست

باز در گنج شبستان در بستانی چند

ذوق یک بوسه بهکام من از آن نوش دهان

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

نیست در صومعه جز معنی حیوانی چند

بگسل ای دوست دل از صورت بی جانی چند

راست خواهی مثل پیر مغان با فقها

همچنان است که یک آدم و شیطانی چند

با تولای تو ای پیر مغان آمده ایم

[...]

صفایی جندقی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۷ - ایران - اسلام

 

داشت امروز گر اسلام نگهبانی چند

یا مسلمانی چون بوذر و سلمانی چند

یا که مانند زبیر اشجع شجعانی چند

کی شدی پامال از دست غرض‌رانی چند

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode