دارم از عشق و جنون سلسله جنبانی چند
در میان تاول آواره بیابانی چند
در ره شوق، من و سینه ی نالان جرس
عرضه کردیم به هم چاک گریبانی چند
من و مینای می و شمع، ز خونین جگری
می نماییم به هم دیدهٔ گریانی چند
می زند مشک، به داغ دل ما منتظران
شکن آموزی آن طرّه، به پیمانی چند
داستان غم دل را گل اگر گوش کند
من و بلبل بسراییم به دستانی چند
زخم بر پیکر صد پاره ام از گل بنشست
می فروشم به گلستان لب خندانی چند
چشم و دل زآینه و آب مرا پاکتر است
پرده پوشی مکن از ما دو سه عریانی چند
زان شهیدان که خدنگ تو به جان پروردند
کف خاکی به جهان مانده و پیکانی چند
توکه با طرّه آشفته نمی پردازی
خبرت کی بود از حال پریشانی چند؟
نیست داغت به دل از لاله عذاران، زاهد
خبری می شنوی ز آتش سوزانی چند
جیب پیراهن خود گل زده چاک و تو حزین
در ته خرقه ناموس به زندانی چند؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق عشق و جنون سخن میگوید و به توصیف درد و رنج ناشی از آن میپردازد. او به زندگی آوارهوار و گویای دلتنگیها اشاره میکند و به نوعی تلاش برای برقراری ارتباط میان دلها و ابراز عواطف زنده و پرشور دارد. شاعر همچنین بر شکوه غم و تنهایی تاکید میکند و به زخمها و دردهای درونیاش میپردازد. او به نامهربانیها و سختیهایی که بر او رفته، اشاره میکند و در نهایت از عشق و دلبستگیاش به معشوق مینویسد و یادآور میشود که این عشق میتواند حتی در میان زخمها و غمها وجود داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
[...]
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
[...]
ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
کوکب سعدی و منظور سبک روحانی
قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند
لذّت شربت دیدار نکو می داند
[...]
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
[...]
چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟
زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند
گلرخان محنت نایافت بیابند مگر
یک نفس چاک ببینند گریبانی چند
آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.