کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند
چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ
چه سرانجام دهد کار پریشانی چند؟
زین گلستان که چو گل خیمه در آنجا زده ای
چیست در دست تو جز چاک گریبانی چند؟
دو سه روزی است تماشای گلستان جهان
در دل خود برسانید گلستانی چند
نیست از مردم بی شرم عجب پرده دری
پوشش امید چه دارید ز عریانی چند؟
دل سیه شد ز پریشان سخنان، صبح کجاست؟
تا بگیرد سر این شمع پریشانی چند؟
داغ دیگر به دل از لاله ستانم افزود
چه تراوش کند از سینه سوزانی چند؟
آن که بر آتش ما آب نصیحت می ریخت
کاش می زد به دل سوخته، دامانی چند
چه کنم آه که هر لحظه برون می آرد
عرق شرم تو از پرده نگهبانی چند
شد ز یک صبح قیامت همه عالم پرشور
چه کند دل به شکر خنده پنهانی چند؟
وقت آن راهروی خوش که چو دریای سراب
دارد از موجه خود سلسله جنبانی چند
رهروان تو چه پروای علایق دارند؟
چه کند خار به این برزده دامانی چند
نبرد آینه از آینه هرگز زنگار
چه دهی حیرت خود عرض به حیرانی چند؟
صائب از قحط سخندان همه کس موزون است
کاش می بود درین عهد سخندانی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف آشفتگی و بیسامانی جهان میپردازد و از نابسامانیهای زندگی انسانها سخن میگوید. او به رخسار سرخ خورشید، به دلیل حوادث دردناک تاریخ، اشاره میکند و درباره دستاوردهای ناپایدار ما در زندگی صحبت میکند. شاعر به تماشای زیباییهای جهان مینگرد، اما از بیشرمی و عریان بودن بسیاری از مردم نگران است. او در نهایت به حال پریشان دل و سردرگمی انسانها اشاره میکند و به نوعی خواستار توجه به زیباییهای واقعی و حقیقت زندگی است. شعر، احساسی از ناامیدی و پرسش درباره معنای زندگی و حقیقت را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: چه افرادی در این دنیا هستند که در میان آشفتگیها و بلایای زمان، گرفتار و ویران شدهاند؟
هوش مصنوعی: این بیت به تصویرچینی از چرخ زمان و تأثیرات آن بر زندگی انسانها اشاره دارد. چرخ که نماد زمان و سرنوشت است، به رنگ خون شفق میدرخشد و این نشاندهنده درد و رنجی است که در زندگی وجود دارد. سوالی که در این بیت مطرح میشود، این است که سرنوشت و زمان با این وضعیت چه سرنوشتی برای انسانها رقم خواهد زد و آیا این دشواریها و پریشانیها پایانی خواهند داشت یا خیر؟ در واقع، شاعر به بررسی ناپایداریهای زندگی و نگرانیهایی که از زمان و سرنوشت ناشی میشود، میپردازد.
هوش مصنوعی: در این گلستان که تو مانند گلی در آن سکونت داری، چه چیزی در دست تو وجود دارد جز چند پاره از دل و دیوانگی؟
هوش مصنوعی: چند روزی است که به دل خود زیباییهای گلستان دنیا را منتقل کنید و از آن لذت ببرید.
هوش مصنوعی: شگفتا که از مردم بی شرم، انتظار دارید که پردهداری کنند؛ در حالی که از عریان بودن چه امیدی میتوانید داشته باشید؟
هوش مصنوعی: دل من از حرفهای نامفهوم و پر از پریشانی به شدت ناراحت و غمگین شده است. حالا نمیدانم صبح کی میآید تا بتوانم این وضعیت آشفته را سامان دهم.
هوش مصنوعی: من دیگر درد و رنجی را به دل اضافه کردهام، چه چیزی میتواند از دل پرآتش من بیرون بیاید؟
هوش مصنوعی: کاش کسی که برای آرام کردن ما بر آتش دلمان نصیحت میکرد، کمی هم به دل سوختهی ما توجه میکرد و دست کم چند نفر را دلگرم میکرد.
هوش مصنوعی: چه کار کنم، افسوس که هر لحظه شرم تو مرا از پشت پرده بیرون میآورد.
هوش مصنوعی: در یک صبح قیامت، تمام دنیا پر از شوق و هیجان شده است. در چنین حالتی، دل چه کار میتواند بکند وقتی که شادی و خندهای پنهان در دل دارد؟
هوش مصنوعی: زمان آن رقصندهی زیبا فرارسیده که همچون دریایی از سراب، چندین موج را با حرکتش به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: مسافران راه تو چه توجهی به وابستگیها دارند؟ خارها چه میتوانند بکنند وقتی که دامن تو اینقدر بلند است؟
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره میشود که وقتی در آینه به خود نگاه میکنیم، حقیقت وجود خود را میپژوهیم و تلاش بیهودهای برای گم کردن یا پوشاندن آن نمیتوانیم داشته باشیم. در واقع، به ما یادآوری میشود که حیرت و شگفتی ناشی از شناخت خود، همواره در وجود ما باقی خواهد ماند و نمیتوان آن را نادیده گرفت. این فرایند، یک نبرد درونی است که نشاندهنده تلاش انسان برای درک و پذیرش خود است.
هوش مصنوعی: صائب میگوید که در زمانهای که سخنوران کمبود دارند، به نظر میرسد همه به یک شکل و آهنگ میگویند. ای کاش در این دوران، چند سخنسنج واقعی وجود داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
[...]
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
[...]
ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
کوکب سعدی و منظور سبک روحانی
قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند
لذّت شربت دیدار نکو می داند
[...]
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
[...]
چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟
زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند
گلرخان محنت نایافت بیابند مگر
یک نفس چاک ببینند گریبانی چند
آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.