گنجور

 
حکیم سبزواری

ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند

باده نوشان و خموشان و خروشانی چند

ای که در حضرت او یافتهٔ بار ببر

عرضهٔ بندگی بیسر و سامانی چند

کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود

منتظر بر سر راهند غلامانی چند

عشق صلح کل و باقی همه جنگست و جدل

عاشقان جمع و فرق جمع پریشانی چند

سخن عشق یکی بود و لی آوردند

این سخنها بمیان زمرهٔ نادانی چند

آنکه جوید حرمش گو بسر کوی دل آی

نیست حاجت که کند قطع بیابانی چند

زاهد از باده فروشان بگذر دین مفروش

خورده بینها است در این حلقه و رندانی چند

نه در اختر حرکت بود نه در قطب سکون

گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند

ای که مغرور بجاه دو سه روزی بر ما

رو گشایش طلب از همت مردانی چند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

منم امروز حدیث تو و مهمانی چند

پاره از دیده و دلها همه بریانی چند

هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق

جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند

دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند

[...]

کمال خجندی

می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند

چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند

کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف

که نخوردند غم حال پریشانی چند

رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر

[...]

خیالی بخارایی

ای لبت کام دل بی‌سروسامانی چند

کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند

کوکب سعدی و منظور سبک روحانی

قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند

لذّت شربت دیدار نکو می داند

[...]

نظیری نیشابوری

پرده برداشته ام از غم پنهانی چند

به زیان می رود امروز گریبانی چند

زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر

قفسی چند بجا مانده و زندانی چند

سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست

[...]

عرفی

چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟

زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند

گلرخان محنت نایافت بیابند مگر

یک نفس چاک ببینند گریبانی چند

آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه