ای گرفتار بزلف تو پریشانی چند
کشته تیغ غمت بیسر و سامانی چند
تیره از زلف سیاهت شب عشاقانی
روشن از نور رخت شمع شبستانی چند
چشم جادوگر تو فتنه ترسا و یهود
خال هندوت زده راه مسلمانی چند
جذبه شوق رخت گر نبود راهنما
کی توانکرد دمی قطع بیابانی چند
شرف کعبه وصلش تو چه دانی که ترا
نخلیده است بپا خار مغیلانی چند
منم آن بلبل نالان که بکویت شب و روز
ریزم از خون مژه طرح گلستانی چند
شمه خواست نگارد ز غمت نور علی
آتش افتاد ز کلکش بگلستانی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و دلبستگی به معشوق نوشته شده است. شاعر از درد و پریشانی ناشی از عشق سخن میگوید و به زیباییهای معشوق اشاره دارد. او بیان میکند که زلف سیاه معشوق شبزندهداران را تیره کرده، در حالی که نور چهرهاش مانند شمعی در شب میدرخشد. شاعر از قدرت جادویی چشمهای معشوق و تأثیر آن بر دیانت و ایمان خود میگوید. او به احساسات عمیق و دفع ناپذیر خود اشاره کرده و خود را به عنوان بلبل غمگینی توصیف میکند که بیوقفه به یاد معشوق میزند. در نهایت، شاعر از تلاش برای رساندن پیام معشوق و تأثیر عمیق غمش بر زندگیاش صحبت میکند.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر موهای پیچ در پیچ تو دچار دردسر هستی، چقدر بیسر و سامان شدهام در اثر غم تو که همچون زخم شمشیری به من آسیب زده است.
هوش مصنوعی: زلف سیاه تو شب را تاریک کرده، اما نور چهرهات مانند شمعی در شبستانی، عاشقان را روشن میکند.
هوش مصنوعی: چشمهای جادوگری تو باعث بهوجود آمدن فتنۀ بسیاری شده است و حتی کسانی که از دینهای مختلف هستند، مانند ترسا و یهودی، تحت تأثیر آن قرار گرفتهاند. مگر توانایی مسلمان بودن چند نفر را میتوان اندازهگیری کرد؟
هوش مصنوعی: اگر کشش شوق تو نباشد، چطور میتوان لحظهای در این بیابان بیهدایت پیش رفت؟
هوش مصنوعی: شرافت و بزرگی کعبه که به خاطر وصل اوست را چه میدانی، وقتی خودت نه تنها درک نمیکنی بلکه هنوز بر مشکلات و موانع زیادی که در زندگیات وجود دارد، ایستادهای.
هوش مصنوعی: من همان بلبل غمگینی هستم که شب و روز بر درختان تو میخوانم و از چشمانم اشکها را مانند گلهای رنگارنگ به زمین ریختهام.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از درد و غم خود سخن میگوید و اشاره میکند که چطور اشک و اندوه او مانند نوری روشن در دل آتش، در دلی میدرخشد. این احساسات عمیق و شگرف ناشی از عشق یا فراق است، به طوری که این غم به گلستانی از زیبایی و احساسات عاشقانه تبدیل میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
[...]
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
[...]
ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
کوکب سعدی و منظور سبک روحانی
قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند
لذّت شربت دیدار نکو می داند
[...]
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
[...]
چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟
زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند
گلرخان محنت نایافت بیابند مگر
یک نفس چاک ببینند گریبانی چند
آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.