گنجور

 
فروغی بسطامی

دادن باده حرام است به نادانی چند

کآب حیوان نتوان داد به حیوانی چند

گذر افتاد به هر حلقهٔ غم دوران را

مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند

خون دل چند خوری زین فلک مینایی

ساغری چند بزن با لب خندانی چند

ایمن از فتنهٔ این گنبد مینا منشین

خیز و با دور قدح تازه کن ایمانی چند

راه در حلقهٔ پیمانه کشانت ندهند

تا سرت را ننهی بر سر پیمانی چند

کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود

تا نباشد به کفش نامهٔ عصیانی چند

پای مجنون به در خیمهٔ لیلی نرسد

تا به سر طی نکند راه بیابانی چند

تشنه شو تا بخوری شربت آن چشمهٔ نوش

خسته شو تا ببری لذت درمانی چند

قصهٔ یوسف افتاده به چه دانی چیست

گر فتد راه تو در چاه زنخدانی چند

تا در آیینه تماشای جمالت نکنی

کی شوی با خبر از حالت حیرانی چند

بر سر زلف تو دیوانه دلم تنها نیست

که در این سلسله جمعند پریشانی چند

به تمنای تو ای سرو خرامان تا کی

سر هر کوچه زنم دست به دامانی چند

ترسم از چشم مسلمان‌کش کافرکیشت

بر در شاه فروغی کشد افغانی چند

دادگر داور بخشنده ملک ناصردین

که رسیده‌ست به فریاد مسلمانی چند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

منم امروز حدیث تو و مهمانی چند

پاره از دیده و دلها همه بریانی چند

هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق

جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند

دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند

[...]

کمال خجندی

می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند

چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند

کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف

که نخوردند غم حال پریشانی چند

رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر

[...]

خیالی بخارایی

ای لبت کام دل بی‌سروسامانی چند

کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند

کوکب سعدی و منظور سبک روحانی

قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند

لذّت شربت دیدار نکو می داند

[...]

نظیری نیشابوری

پرده برداشته ام از غم پنهانی چند

به زیان می رود امروز گریبانی چند

زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر

قفسی چند بجا مانده و زندانی چند

سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست

[...]

عرفی

چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟

زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند

گلرخان محنت نایافت بیابند مگر

یک نفس چاک ببینند گریبانی چند

آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه