دادن باده حرام است به نادانی چند
کآب حیوان نتوان داد به حیوانی چند
گذر افتاد به هر حلقهٔ غم دوران را
مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند
خون دل چند خوری زین فلک مینایی
ساغری چند بزن با لب خندانی چند
ایمن از فتنهٔ این گنبد مینا منشین
خیز و با دور قدح تازه کن ایمانی چند
راه در حلقهٔ پیمانه کشانت ندهند
تا سرت را ننهی بر سر پیمانی چند
کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود
تا نباشد به کفش نامهٔ عصیانی چند
پای مجنون به در خیمهٔ لیلی نرسد
تا به سر طی نکند راه بیابانی چند
تشنه شو تا بخوری شربت آن چشمهٔ نوش
خسته شو تا ببری لذت درمانی چند
قصهٔ یوسف افتاده به چه دانی چیست
گر فتد راه تو در چاه زنخدانی چند
تا در آیینه تماشای جمالت نکنی
کی شوی با خبر از حالت حیرانی چند
بر سر زلف تو دیوانه دلم تنها نیست
که در این سلسله جمعند پریشانی چند
به تمنای تو ای سرو خرامان تا کی
سر هر کوچه زنم دست به دامانی چند
ترسم از چشم مسلمانکش کافرکیشت
بر در شاه فروغی کشد افغانی چند
دادگر داور بخشنده ملک ناصردین
که رسیدهست به فریاد مسلمانی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و غنای عشق و زندگی پرداخته و به مفاهیم عمیق انسانی اشاره دارد. شاعر نگران نادانی و غفلت مردم است و به آنها یادآوری میکند که در زندگی نباید به خوشیهای زودگذر دلخوش بودند. او به نوشیدن شراب به عنوان نماد شادی و زندگی اشاره میکند و از گنبد مینا به عنوان نمادی از دنیا و فتنههای آن نام میبرد. در ادامه، شاعر به عشق و شور و شوق دلدادگی و اندوه از دوری محبوب میپردازد و به تمایل به ارتباط و لذت از زیباییهای زندگی اشاره میکند. همچنین، او به وضعیت اجتماعی و سیاسی زمان خود نگاهی انتقادی دارد و از خداوند عدالتخواهی میخواهد که به فریاد مظلومان برسد. در نهایت، این شعر دعوتی به بیداری و آگاهی از حالات درونی و ارتباط با عشق و زیباییهای زندگی است.
هوش مصنوعی: دادن نوشیدنی به افرادی که نمیدانند چه کار میکنند، درست نیست؛ چون نمیتوان به چند حیوان آب داد و انتظار داشت که آنها از آن استفاده صحیحی داشته باشند.
هوش مصنوعی: دوران زندگی به هر کجا که رفت و افتاد، اما آنجا که ساقی مشغول بادهنوشی است، دلیلی برای غمیدن وجود ندارد و لحظاتی خوش به وجود میآید.
هوش مصنوعی: چرا همواره باید از درد و رنجهای زندگی غمگین باشی؟ به جای آن، چرا بیشتر شاد نباشی و از لحظات خوب زندگی لذت نبری؟
هوش مصنوعی: از خطرات و مشکلات این دنیا دلگیر نباش و برخیز. با نوشیدن یک فنجان شراب، ایمان و نشاطی تازه به خود بده.
هوش مصنوعی: به تو اجازه نمیدهند که در مسیر نوشیدن قرار بگیری تا نتوانی بر سر چند توافق و قرار بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر محبت و لطف آقایی برای کسی مشخص نباشد، این به خاطر آن است که نامهای از عصیان و نافرمانی در دست آن شخص نیست. در واقع، تا زمانی که نشانهای از نافرمانی نباشد، عشق و مهربانی او برای بنده روشن نمیشود.
هوش مصنوعی: شخصی مانند مجنون که عاشق لیلی است، هرگز نمیتواند پا به خیمهٔ او بگذارد مگر اینکه ابتدا راههای سخت و طولانی بیابانی را پشت سر بگذارد. در واقع، برای رسیدن به هدفی بزرگ و محبوب، باید از موانع و چالشهای زیادی عبور کرد.
هوش مصنوعی: تشنگی بکش تا از آن چشمهٔ شیرین بنوشی و خستگی را تجربه کن تا از لذت درمان بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: داستان یوسف را که میدانی چیست؛ اگر در مسیر تو به چاه زیبا رویی بیفتی چه میشود؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که به زیباییات در آینه نگاه نکنی، هرگز متوجه حالت شگفتزدهات نخواهی شد.
هوش مصنوعی: دل من تنها نیست که برای زلف تو دیوانه شده است، زیرا در این جمع، افراد بسیاری هستند که دچار پریشانی و عاشقانهٔ مشابهی هستند.
هوش مصنوعی: تا کی برای رسیدن به تو، ای سرو زیبای باوقار، باید در هر کوچه و خیابان به دنبال تو بگردم و دستم را به دامن تو بسپارم؟
هوش مصنوعی: من نگرانم که دشمنان و مخالفان در برابر قدرت و شجاعت مسلمانان، قدرت خود را نشان دهند و باعث بروز مشکلاتی شوند.
هوش مصنوعی: داور عادل و بخشنده ناصرالدین شاه، به فریاد چند مسلمان پاسخ داده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
[...]
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
[...]
ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
کوکب سعدی و منظور سبک روحانی
قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند
لذّت شربت دیدار نکو می داند
[...]
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
[...]
چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟
زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند
گلرخان محنت نایافت بیابند مگر
یک نفس چاک ببینند گریبانی چند
آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.