ای به دل ها زده مژگان تو پیکانی چند
منت ناوک دلدوز تو بر جانی چند
گوشه چاک گریبانت اگر بگشایی
بشکنی رونق بازار گلستانی چند
تا بریدند بر اندام تو پیراهن ناز
بر دریدند ز هر گوشه گریبانی چند
جمع کن سلسلهٔ زلف پریشانت را
تا مگر جمع کنی حال پریشانی چند
یوسف دل که شد از چاه زنخدانت خلاص
از خم زلف تو افتاد به زندانی چند
تنگ شد جای ز بسیاری مرغان قفس
بودی ای کاش مرا قوت افغانی چند
ناصحا منع فروغی ز محبت تا کی
گو به آن مه نکند عشوهٔ پنهانی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت معشوقه اشاره دارد و احساسات عاشقانه را بیان میکند. شاعر با تصویری از مژگان و دلربایی معشوق، تنهایی و اضطراب عشق را توصیف میکند. او به چاک گریبان و زلفهای پریشان معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که زلفهایش را جمع کند تا دلهای پریشان را آرامتر کند. شاعر همچنین به حال یوسف (که به نوعی نماینده عشق و زیبایی است) اشاره میکند و از وجود و صفای عشق در قفس تنگ جانی سخن میگوید. در پایان، شاعر با ناامیدی از نصیحت کنندگان میپرسد که چرا باید عشق را پنهان کرد در حالی که عشق و زیبایی باید بهطور آزادانه بروز کند.
هوش مصنوعی: عزیزم، چشمان تو همچون تیرهایی است که به دلها نفوذ میکند و محبت تو بر جانهای زیادی تاثیر گذاشته است.
هوش مصنوعی: اگر گوشهی گریبانت را باز کنی، زیبایی و جذابیت گلستان را چندین برابر خواهی کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که پیراهن زیبای تو را از تن پذیرای تو کردند، از هر سمت، گوشهای از آن را با دقت و ظرافت بریدند.
هوش مصنوعی: دستت را به جمع کردن گیسوان نامنظم خودت بزن تا شاید بتوانی حال پریشانیت را نیز جمع و جور کنی.
هوش مصنوعی: دل من که وقتی از چاه عشق تو رهایی یافت، اکنون به خاطر زلفت در زندانهای دیگری گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: تنگ شدن فضا به خاطر تعداد زیاد پرندگان و آرزو کردن برای داشتن نیرویی مانند افغانها، نشاندهندهی احساس محدودیت و نیاز به آزادی است. فرد از زندگی در قفس و کمبود جا نگران است و در دلش آرزو میکند که ای کاش از قدرت یا نیرویی برخوردار بود تا بتواند بر این محدودیتها فائق آید.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، نصیحتکنندگان از عشق و محبت برحذر باشند. تا کی باید به آن ماه زیبا بگویند که این سحر و جاذبه پنهانی را متوقف کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
[...]
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
[...]
ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
کوکب سعدی و منظور سبک روحانی
قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند
لذّت شربت دیدار نکو می داند
[...]
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
[...]
چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟
زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند
گلرخان محنت نایافت بیابند مگر
یک نفس چاک ببینند گریبانی چند
آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.