ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
کوکب سعدی و منظور سبک روحانی
قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند
لذّت شربت دیدار نکو می داند
هرکه گشته ست اسیر غم هجرانی چند
مردمی می کند آن غمزه و در عین بلاست
کافر چشم تو برقصد مسلمانی چند
تا خیالی به خیال تو سخنپرداز است
میبرد شعر تَرش آب سخندانی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زیبایی و جذابیت محبوبش صحبت میکند و غم و درد جدایی را نیز بیان میکند. او لب و موهای محبوبش را تأکید میکند و به زیباییهای او اشاره دارد. شاعر میگوید که تنها کسانی که طعم درد جدایی را چشیدهاند، لذت دیدار را درک میکنند و در نهایت، عشق و دلتنگی را در کلمات و اشعارش میریزد. این متن به نوعی تأملی بر عشق و زیبایی و اثرات آن بر روح و جان انسان است.
هوش مصنوعی: ای لبهای تو، کام من را به شوق میآورند، اما در دل من آشفتگی و بینظمی وجود دارد. همچنین، موهای تو همچون حلقههایی هستند که نشاندهندهٔ سرگشتی و شیدایی من هستند.
هوش مصنوعی: ستاره سعدی و داستانهایش، که به فضایل روحانی اشاره دارند، چه میدانند از ارزش و اهمیت وصال تو؛ چند نفر هستند که بتوانند این عمق احساس را درک کنند؟
هوش مصنوعی: هرکسی که تجربهٔ جدایی و غم ناشی از آن را داشته باشد، میداند که چقدر دیدار محبوب چقدر شیرین و لذتبخش است.
هوش مصنوعی: آنکه با چشمانش جلب توجه میکند و دلها را تسخیر میکند، در واقع در کنار همهی مشکلات و دردها، باعث میشود بسیاری از مسلمانیها تحت تاثیر قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که اندیشهای در فکر تو وجود دارد، سخنهای شیرین و تلخ به وفور از آن برمیخیزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
[...]
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
[...]
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
[...]
چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟
زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند
گلرخان محنت نایافت بیابند مگر
یک نفس چاک ببینند گریبانی چند
آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه
[...]
کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند
چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ
چه سرانجام دهد کار پریشانی چند؟
زین گلستان که چو گل خیمه در آنجا زده ای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.