منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
کافرا، گیر به بتخانه مسلمانی چند
تا تو از خانه برون آیی، هر دم چاک است
بر سر کوی تو دامان و گریبانی چند
من ندانم که چه مرغم به یکی گلشن اسیر؟
که رود آخر هر مرغ به بستانی چند
ما پریشان دل و او می گذرد مست، او را
چه غم، ار جمع نگردند پریشانی چند؟
خنده بیخبران است چو رنج دل ما
می ندانیم چه رنجیم ز نادانی چند؟
حال ما دیده ای، گر، ای صبا، آن سو گذری
بدهی یادش ازین بی سر و سامانی چند
خسروا، بر دل آتشکده بسیار گری
کاین جهنم نشود کشته به بارانی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و آرزوی وصال محبوب سخن میگوید و احساسات عمیق خود را در مواجهه با آتش درون و دردهای ناشی از این عشق بیان میکند. او به تصویر سوختگان عشق اشاره میکند و از التهابی میگوید که هر لحظه با یاد محبوبش شدت میگیرد. شاعر همچنین به سرنوشت خود و دیگران که گرفتار این عشق هستند، فکر میکند و به احساسات پریشانحالی آنها اشاره میکند. در نهایت، او از بیخبری دیگران نسبت به رنج خود شکایت دارد و آرزوی توجه و یاد محبوب را دارد.
هوش مصنوعی: امروز من درباره تو صحبت میکنم و کسانی که به مهمانی آمدهاند، بخشی از دلها و چشمهایم در آتش عشق تو سوختهاند.
هوش مصنوعی: هر وقت که آتش عشق تو در دل شعلهور شد، عشق جانم را مانند خاشاکی در آتش میسوزاند.
هوش مصنوعی: او به سوی سوختگان نگاهی انداخت و گفت: "این کافران کجا هستند؟ بگذارید به بتخانهی مسلمانان چندی سر بزنیم."
هوش مصنوعی: هر زمان که تو از خانه خارج میشوی، چندین گريبان و دامن به نشانه عشق و تعلق خاطر، در مسیر تو در سر کوی تو بر زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه دلیلی دارد که من در این باغ به اسیری افتادهام؟ هر پرندهای در نهایت به یک باغ زیبا خواهد رفت.
هوش مصنوعی: دلهای ما آشفته و غمگین است، اما او در حال گذر از کناره ماست و اصلاً نگران ما نیست. برای او مهم نیست که چند نفر در این حال پریشاناند.
هوش مصنوعی: خندههای کسانی که از حقیقت بیخبرند، در حالی است که ما از درد دل خود آگاه نیستیم. نمیدانیم چه سختیهایی را به خاطر نادانیام تحمل میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر تو به آن سمت بروی، ای نسیم، حال ما را به او بگو و یادش را از این بیخبری و بیسامانیام ببر.
هوش مصنوعی: خسرو، بر دل به شدت اشتیاق و عذابی که در آن آتشکده وجود دارد، بسیار گریه کن، زیرا این جهنم به راحتی با چند قطره باران خاموش نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می برند از تو جفا بی سرو سامانی چند
چند ریزی به خطا خون مسلمانی چند
کشور حس بتان کرد پریشان سر زلف
که نخوردند غم حال پریشانی چند
رفته پیکان تو در سینه و خون آمده گیر
[...]
ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
کوکب سعدی و منظور سبک روحانی
قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند
لذّت شربت دیدار نکو می داند
[...]
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
[...]
چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟
زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند
گلرخان محنت نایافت بیابند مگر
یک نفس چاک ببینند گریبانی چند
آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه
[...]
کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند
چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ
چه سرانجام دهد کار پریشانی چند؟
زین گلستان که چو گل خیمه در آنجا زده ای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.