گنجور

 
عرفی

چند بی بهره شود دیدهٔ گریانی؛ چند؟

زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند

گلرخان محنت نایافت بیابند مگر

یک نفس چاک ببینند گریبانی چند

آن که آماده کند پردهٔ نا کرده گناه

کی در او پرده ای از کرده پشیمانی چند

کبرای تو، بر آنم، که نیارد به نظر

مستی آلوده به آلایش دامانی چند

عرفی افسانهٔ ما گوش کنان حلقه زدند

خوان بیارآی، که جمع آمده مهمانی چند