گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

باد صبح است که مشاطه جعد چمن است

یا دم عیسی پیوند نسیم سمن است

نکهت نافه مشگ است نه نافه است نه مشگ

اثر آه جگر سوخته ای همچو من است

نفس سرد گرم رو از بهر چراست؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

روز بس خرم و موسم ز همه خوبترست

عید فطرست که عالم همه پر زیب و فرست

باز در مهد شرف کوکبه عید رسید

موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست

شاهد عید که آنرا مه نو می خوانند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند

بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند

موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس

آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند

لشگر ظلم، سحرگه به شبیخون دعا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

چون ترا غالیه بر گرد رقم ریخته اند

بر زر روی من از اشگ درم ریخته اند

تا رقم زد خط رخسار ترا کاتب صنع

عاشقان روح بر آن شکل رقم ریخته اند

نیل خط و بقم روی تو در دور سرشگ

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

خون بر آن سینه که فرسوده غم‌های تو نیست

که بر آن سر که سراسیمه سودای تو نیست

تو گل باغ بهشتی و گلی نیست به باغ

که غلام نظر نرگس شهلای تو نیست

دست فرسوده بلا به به سراندازی غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

ماه زیباست ولی چون رخ زیبای تو نیست

سرو یکتاست ولی چون قد زیبای تو نیست

تا تو از مشگ چلیپا به قمر بر زده ای

جبهه ای کو که برو داغ چلیپای تو نیست

گرچه رعناست رخ باغ به خوش خنده گل

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

زلف مشکین تو از مهر چو شیدای تو نیست

کیست کز مهر تو چون زلف تو شیدای تو نیست

تا بدان حد به غم عشق تو شیدا شده ام

که دلم را ز غم عشق تو پروای تو نیست

دورم از روی تو دور، آه که از دوری تو

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

ساقیا باده بده تا طرب از سر گیرند

پیش کاین تاج مه از تارک شب برگیرند

شاهدان شمع ز کاشانه برون اندازند

قدسیان مشعله هفت فلک درگیرند

نیکوان پرده بر انداخته در رقص آیند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

گر سر زلف تو بر روی تو جولان نکند

عشق تو قصد دل و غارت ایمان نکند

با تو کس گوی به میدان نبرد تا غم تو

خاطرش خسته تر از گوی به میدان نکند

بر دلم روز وصال تو ز اندیشه هجر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست

وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست

گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه

خدمت خاص گلستان به سحرگاه بخواست

لاله با جام می سرخ چو آمد بر گل

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

باد چون طره آن جان جهان درشکند

فتنه بینی که در عقل و روان در شکند

دل بر آتش نهم آن لحظه که آن عهدشکن

بر مه نو ز ره مشگ فشان در شکند

عهد کرد او که خورد خونم و می ترسم از آنک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

شمع دل را شب هجران تو سر سوخته ام

مرغ جان را گه سودای تو پر سوخته ام

تو چه دانی که من از دست شکر خنده تو؟

چند بر مجمر غم همچو شکر سوخته ام؟

ای بسا روز که من پیش خیال تو چو شمع

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

گفتم ای ترک نظر سوی من غمگین کن

رحمتی بر من محنت زده مسکین کن

عشق من بی لب شیرین تو تلخ است چو زهر

به یکی بوسه همه زهر مرا شیرین کن

ای دل من شده از آتش هجران تو گرم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

مکن ای دوست دوای من دلریش بده

پرده زین بیش مدر بوسه ازین بیش بده

به دل و جان بخرم بوسه ولی ترسم از آن

که تو گویی که بیا جان و دل از پیش بده

نعمت حسن ترا چشم بد اندر طلب است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

گر تو آنجا که تویی انده ما داشتیی

دل ما در غم و اندوه چرا داشتیی؟

همه غمخوارگی من ز جفا جویی تست

من چه غم داشتمی گر تو وفا داشتیی؟

موج خون می زندم چشم و نکردی گله هم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۶

 

گرچه ز اندوه جهان بر دل ما صد گره است

چاره عیش بسازیم که هم عیش به است

می خوریم از سر آزادی و دانیم که می

خوش کند حالت هر دل که ز غم پر گره است

پس ازین عشوه گردون به یکی جو نخرم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۲

 

مدت انده ما زود به سر خواهد شد

وز دل ما غم و اندیشه بدر خواهد شد

کار شادی و فراغت به نوا خواهد شد

خانه وحشت و غم زیر و زبر خواهد شد

عیش ما گرچه بسی تلخ تر از حنظل بود

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶

 

ای فرشته صفتی کز سر تعظیم و جلال

زیر ران شدست ابلق شام و سحرت

معنی بکر به دور تو چو نی سر بفراشت

از چه از همدمی لفظ خوش چون شکرت؟

بر سر آمد ز جهان ذات تو چون موی و مباد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

شمس یکدست که از دست من و زخم بدم

هر شبی تا به سحر روی به خون می‌شوید

رقعه را دیدم و دانست و یقین گشت مرا

که رخ از اشک به خون مژه چون می‌شوید؟

گر نجس بود سخن‌هاش در آن رقعه رواست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۱۲

 

اقبل العید بقدح غلب الدهر و فاز

وسقی الخمر فقد حل لنا الشرب و جاز

عید فرخنده به اقبال رسیدست فراز

باز خواهید می لعل که عید آمد باز

موسم طاب و یوم حسن غرته

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode