گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

ای فرشته صفتی کز سر تعظیم و جلال

زیر ران شدست ابلق شام و سحرت

معنی بکر به دور تو چو نی سر بفراشت

از چه از همدمی لفظ خوش چون شکرت؟

بر سر آمد ز جهان ذات تو چون موی و مباد

که برد تا به ابد حادثه مویی ز سرت

بگسلد کفه و شاهین ترازوی فلک

گر بسنجند بدان کفه و شاهین هنرت

ای سکندر صفتی ملک سخن را که ببرد

چشمه حضر حیات ابد از خاک درت

عذر بپذیر ز من بنده که مرغ سخنم

بر سر سدره نشست از مدد بال و پرت

زانکه آورده ام از سردی و ناموزونی

دو سه گونه خورش نامتناسب به برت

آن یکی در خور ریش پدرم و آن دیگر

خایه و آنچه بد اندر شکم او پدرت