گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند

بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند

موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس

آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند

لشگر ظلم، سحرگه به شبیخون دعا

در هزیمت ز شبی کوس و علم ریخته اند

بس که از جرمگه امشب به صد فخانه لا

عقد نایافته در درج معم ریخته اند؟

یارب این سوختگان را که ز قاروره آه

در رخ اهرمنان شعله غم ریخته اند

به شهاب نفس از گنبد فیروزه دل

در شش اطراف جهان دیو ندم ریخته اند

پرده دران هوا گرچه ز سرچشمه چشم

آتش محرقه را آب به دم ریخته اند

خرقه داران سپهر از پی هر سوخته ای

راوق مرهم در کاس کرم ریخته اند

خشک صحرای ندم را همه از آب خشوع

ز پی یافتن عافیه نم ریخته اند

سیف دین قطب . . . فخر سعادت که سعود

فرقدان بر قدش از بام قدم ریخته اند

آنکه نه کله هفت آینه از حشمت بخت

بر در خیمه او رخت حشم ریخته اند

رای و قدرش که بشارت ده شمس و قمرست

آب و آتش ز رخ ظلم و ستم ریخته اند

هست در غرش ازو زلزله شیر و بسی

خون خام از رگ شیران اجم ریخته اند؟

مقسم بخت و سعادت ز غبار در اوست

روشنان فلک آنجا به قسم ریخته اند

علم و کسوت فقرش که قبای ملکی است

قدسیان روح بر آن نقش علم ریخته اند

چمن مجلس او بین که شجرهاش به طبع

میوه از خاصیت باغ ارم ریخته اند

تیغ و تیزش ز شعاع خود و از حلق عدو

تا دم چشم فلک چشمه درم ریخته اند؟

ابر گشتند که در معرکه از ضربت و عکس

قطره صاعقه بر خصم دژم ریخته اند

در مقامی که ز کلکست به غم یافت همی

روشنان فلکی آنچه ز خم ریخته اند؟

اثرش پیش عدو ریخت خورش پیش طیور

پیل از ناحیه بیت حرم ریخته اند

در صبوح ازل آنجا که می بزم وجود

در خط لوح ز سعد آنچه قلم ریخته اند؟

عمر عمرش چو چشیدند می بخت ز جام

جرعه جام بر اسکندر و جم ریخته اند؟

کامگارا دل و طبع تو به ثنایی بر ما

زایر الحاج همه عاریه کم ریخته اند

کلک و دستت چو دو مرغند که در برگ سخا

در و دینار ز منقار و شکم ریخته اند

گه نحوس ازل و گاه سعادت آید

در اشارات تو بر خصم خدم ریخته اند

گرچه بر خصم فنا ریخته اندر سر کین

بر دل و عیش، دل و عافیه ام ریخته اند؟

باز گرگ از اثر بأس تو در شیوه صلح

خجلت و ناب بر گرگ و غم ریخته اند؟

جود و بذل از قلم تو چو طبیبی است سقیم

از زر و لخلخه ای رفع سقم ریخته اند

نایب دست تو شد طبع و دلم زان یکسال

در بیضا به صدفخانه رقم ریخته اند

تحفه طبع گزین نو غزل امروز به مهر

که غزالان طرب ساز نغم ریخته اند