گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

گرچه ز اندوه جهان بر دل ما صد گره است

چاره عیش بسازیم که هم عیش به است

می خوریم از سر آزادی و دانیم که می

خوش کند حالت هر دل که ز غم پر گره است

پس ازین عشوه گردون به یکی جو نخرم

که همه آفت ما زین فلک عشوه ده است

غم و شادی بر ما نرد گرو می بازند

شادی از غم ببرد زود که شادی فره است

پیش عاقل سپر از عشرت و عیش اولیتر

خاصه اکنون که کمانهای حوادث به زه است

با زمانه نتوان برد ستیز از چه از آن؟

که زمانه چو ببینی خس و خیره سته است

ناله چنگ و می صافی و زلف چو زره

چاره این غم درهم شده همچون زره است

به بد و نیک جهان خرم و غمگین نشود

مگر آن کس که برو حال جهان مشتبه است