گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

مکن ای دوست دوای من دلریش بده

پرده زین بیش مدر بوسه ازین بیش بده

به دل و جان بخرم بوسه ولی ترسم از آن

که تو گویی که بیا جان و دل از پیش بده

نعمت حسن ترا چشم بد اندر طلب است

هان و هان قسمت درویش به درویش بده

چونکه دانم ندهی بوسه مرا از پی آنک

مردمی کن ز پی رغم بداندیش بده

چون مجیر از گره زلف تو دیوانه شده است

از سر زلف گشایی کن و بندیش بده