گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۰

 

دوش رخ بر آستانش سوده ام

گرد دولت را بر او اندوده ام

جان بهانه جوی و می بینم رخت

بین که من بر خود چه نابخشوده ام!

از درت سنگی زدندم نیم شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱

 

هر شبی با گریه های خود خوشم

گر چه هست آن روغنی بر آتشم

مرگ شیرین شد مرا از عیش تلخ

زنده گردم، وه کزین شربت خوشم

گل ز باغ وصل نزدیکان برند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۲

 

توبه دیرینه را می بشکنم

ساقیا، در ده شراب روشنم

ساقیم، گر چون تو بت رویی بود

توبه چبود، مهر ایمان بشکنم

وقتی آید عاشق از مستی خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۳

 

دلبرا، در جان نشین، فی العین هم

ای ز تو شادی به جان، فی القلب هم

گریه خون بین و می کن پرسشی

چون نماند، اکنون مرا فی الجسم دم

چون کنم من خواب، دریا گشت چشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶۵

 

تا کی، ای مه روی، کین انگیختن؟

خون ما بر خاک عمدا ریختن

تنگ بر بستن کمیت فتنه را

در شکارستان عشق انگیختن

کی روا باشد به کوی عاشقان،

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶۶

 

خویش را در کوی بی خویشی فگن

تا ببینی خویش را بی خویشتن

جرعه ای بر خاک میخواران فشان

آتشی در جان هشیاران فگن

هر که را دادند مستی در ازل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱۱

 

گر ز شوخی نیستت پروای من

رحمتی بر چشم خون پالای من!

ناگهان گر گشت کویت می کنم

چشم من در غیرت است از پای من

من چو جان بدهم، سگ خود را مگوی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱۲

 

یار بی فرمان و دل هم همچنان

یک دمی باقی و همدم همچنان

شانه کردن زلف را چندین چه سود؟

بسته چندین دل به هر خم همچنان

هر کسی پندی شنید و صبر کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۴

 

ای غمت خوش تر ز شادی کسان

از غم خود هر دمم شادی رسان

چون کسان گر لایق خدمت نه ایم

لعنتی بفرست بر ما ناکسان

پاره پاره کن مرا بر فرق خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۵

 

یک شب، ای ماه جهان افروز من

بر من آی و باش صبرآموز من

نیست یک ذره ترا دل گرمیی

گر چه صد دل پخته گشت از سوز من

از چه روزم شد سیه، مانا فتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۸

 

تا شدم چشم آشنا با روی تو

چشمه ها از من روان شد سوی تو

بس که مویت در خیال من نشست

در خیالم کین منم با موی تو

عاشق روی توام کز بس صفا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹۲

 

ای گلستان ترا بالای سرو

وز تو زیب قامت زیبای سرو

شکل سرو ار چه به بستانها خوش است

با چنان قدی کرا پروای سرو

هر کرا با گلعذاری سر خوش است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹۶

 

عارض همچون نگارستان تو

شاهد حال است بر دستان تو

شب جهانی کشته ای و آنگه هنوز

بوی خون می آید از پیکان تو

عذر خواه آن غمزه را از ما که او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۲

 

ای صبا، از زلف او بندی بخواه

عاریت از لعل او قندی بخواه

چون لب میگون بیالاید ز می

چاشنی از لعل او قندی بخواه

پاره شد پیراهن جان از غمش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۳

 

هر شب از سودای آن زلف سیاه

بگذرانم از فلک من دود آه

گر کنی دعوی خوبی، می رسد

شاهدان داری دو رخ چون مهر و ماه

ماه را با ابرویت نسبت کنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۴

 

ای جفایت بر من مسکین همه

چند ازین خشم و عتاب و کین همه

قصد جانم می کنی چون دشمنان

دوست می دارم ترا با این همه

محنت من بین و رو بنمای، ازآنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۵

 

ای ترا جور و جفا آیین همه

خشم و نازت بر من مسکین همه

با رقیبان تو، ای جان، چه کنم

ظالم اند و بی کس و بی دین همه

داغ حسرت بر دلم ماندی و رفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۶

 

جان من بر دست بیدادم مده

دم به دم هر روز بر بادم مده

ناله من نیست بی دردسری

گوش را ره سوی فریادم مده

داد اگر خواهم، بخواهی کشتنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۷

 

باغ بین فصل بهاری ساخته

سرو چون سلطان کلاه افراخته

قمریان گشته غزلخوان یک طرف

پرده نوروز را بنواخته

برده باد اوراق اسناد خزان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۳

 

جان ز هجرت چیست، زار افتاده ای

دل ز عشقت بیقرار افتاده ای

من کیم، زاری حزینی بیدلی

غم خوری بی غمگسار افتاده ای

دردمندی مستمندی خسته ای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode