گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای جفایت بر من مسکین همه

چند ازین خشم و عتاب و کین همه

قصد جانم می کنی چون دشمنان

دوست می دارم ترا با این همه

محنت من بین و رو بنمای، ازآنک

بهر رویت می کشم چندین همه

در بنا گوش تو سر در کرده زلف

کشتن ما می کند تلقین همه

تا کی آخر شربت زهرم دهی

تلخ گویی زان لب شیرین همه

کاشکی خوبان نبودندی به دهر

یا نبودندی بدین آیین همه

هر چه دانی تو بکن چون مر ترا

می رود بر خسرو مسکین همه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

ای ترا جور و جفا آیین همه

خشم و نازت بر من مسکین همه

با رقیبان تو، ای جان، چه کنم

ظالم اند و بی کس و بی دین همه

داغ حسرت بر دلم ماندی و رفت

[...]

کمال خجندی

ای لب و گفتار تور شیرین همه

گرد رویت خال و خط مشکین همه

خوش نمودت خال پیش خط ولی

عارضت خوشتر نماید زین همه

گرچه با خال و خطت جان سوختی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه