گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جان من بر دست بیدادم مده

دم به دم هر روز بر بادم مده

ناله من نیست بی دردسری

گوش را ره سوی فریادم مده

داد اگر خواهم، بخواهی کشتنم

ور نخواهی کشتنم، دادم مده

جان که در محنت بپروردم بخواه

دل که در خدمت فرستادم مده

دوست گر دشمن شود رفت ای خیال

تو همم دشمن شوی، یادم مده

می دهی کوهی ز غم جان مرا

خسروم آخر، نه فرهادم، مده