واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
نوبهار آمد، خردگو فکر زنجیرم کند
حیف چندان نیست کز دیوانگی سیرم کند؟!
آن سیه رویم که بحر رحمت او هر نفس
بخشش صرف جهانی، صرف تقصیرم کند
نا زیاد عالم طفلی کند حسرت کشم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰
غنچه سالی خون خورد، تا چهرهای گلگون کند
در چنین محنتسرا، دل شادمانی چون کند؟!
خودنمایی زیر چرخ فتنه بار از عقل نیست
از سبکمغزی حباب از بحر سر بیرون کند
بس که عنقا داشت عار از شهرت خود در جهان
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
هست سالک با خدا، گر کار دنیا میکند
نیست جز در بحر کشتی، رو به هرجا میکند
باشد از بیخان و مانان برگ عیش اغنیا
زندگانی شهر از پهلوی صحرا میکند
خاکساری قدرت افزاید، که در میزان گهر
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
گفتوگوی آن دهن، اندیشه بیجا میکند
گر تواند کرد، او را بوسه پیدا میکند
خنده در عین سخن یارم نه بیجا میکند
گفتوگو در میفشاند، لب بغل وامیکند
کس ندارد ره به دل از دورباش غمزهاش
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
فارغ از خود هر که میگردد، فراغت میکند
هر که از خود چشم پوشد، خواب راحت میکند
ما سراپا ناقصان را، صرفه در گمنامی است
زشت رسوا میشود، چندانکه شهرت میکند
فتنه میبارد ز ابر سایه بال هما
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷
کی دگر دیوانه ما با قبا سر میکند؟
جامه از مصحف اگر پوشد، که باور میکند؟!
ناروایی، تا نباشد نام عشقی بر سرت!
بر سر، ای دل، داغ کار سکه بر زر میکند
یاری خردان برد، کار بزرگان را ز پیش
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸
میشود جان تازه، چون دوری ازین تن میکند
میشود دل زنده هرگه یاد مردن میکند
مرهم مظلوم باشد، نیش بر ظالم زدن
زخم دندان سگان را، بخیه سوزن میکند
پیچش هر کار را، باشد گشادی عاقبت
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
در زبان خبطی سخن را از بها می افگند
در قلم مویی رقم را از صفا می افگند
سختی احوال باشد مایه فرخندگی
استخوان حق سعادت بر هما می افگند
اره آمد شد درها، برای خرده یی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲
نیست دندان آنکه پیران از دهان می افگنند
تف بر روی اعتبار این جهان می افگنند!
قد چو خم گردید، دانستم که بر خاک فنا
چون خدنگم عاقبت با این کمان می افگنند
وارثان دستار از مرگم زنند ار بر زمین
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳
دردمندان، بسکه رم از خودنمایی میکنند
ناله های ما تلاش نارسایی میکنند
نیک و بد را باهم الفت نیست بیش از یک دو روز
درد و صاف باده زود از هم جدایی میکنند
چون نفس هرکس که از ما میگریزد یار ماست
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
مهر و کین از بهر حق، در خلق عالم کم بود
لعن ابلیس از ره فرزندی آدم بود
تا فراموشش نگردد کار مردم ساختن
رشته بر انگشت شاه از حلقه خاتم بود
کوس رحلت زن، چو شد خورشید اقبالت بلند
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
همچنان کز خطش آن خال نهان پیدا شود
در میان حرف، گاهی آن دهان پیدا شود
ابروش در عشوه شد از حرف ناصح سخت تر
وقت سرما بیشتر زور کمان پیدا شود
میشود روشن چراغم، آن زمان کاین جسم زار
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
کی دلت خوشحال با اندیشه دنیا شود؟!
خار خارت، کی گذارد غنچه دل وا شود؟!
عرصه دنیا که در وی عاقلان سرگشته اند
آن قدر جانیست یک دیوانه را صحرا شود
چون خیالاتست در چشمت، وجود این و آن
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱
تا نسازی با جفا، کی مشکلت آسان شود؟
غنچه تا بر خود نپیچد، کی لبش خندان شود؟!
میکند کوچک، بزرگان را تلاش سروری
خویشتن را بحر چون بالا برد، باران شود
ذوق عریانی چو یابی، تن بپوشش کی دهی؟
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
چون بلند افتاد همت، تخت عزت میشود
کاسهات چون سرنگون شد، تاج دولت میشود
آرزوها، جز پشیمانی ندارد حاصلی
این هواها عاقبت آه ندامت میشود
گر نداری شور و افغان بر خود، از دلمردگیست
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
از ضعیفی، نالهام حاجترواتر میشود
رشته در رشتن ز باریکی رساتر میشود
در غریبی میفزاید قیمت اهل هنر
کز سفر پیوسته کالا پربهاتر میشود
حرص میبالد به خود، چون سیم و زر گردد فزون
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
گر چنین بر ما کمان ناز پرکش میشود
دل ز پهلوی من از تیر تو ترکش میشود
سنگ ره ما را ز فیض ناتوانی رهبر است
عینک آری چشم پیران را عصاکش میشود
از خرد خالص نباشد، تا جنون در پرده است
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
ریخت چون دندان، مدار جسم مشکل میشود
آسیا بیپره چون گردید، باطل میشود
عاقلان را پاس این و آن، کم از زنجیر نیست
چون میخواهد، اگر دیوانه عاقل میشود
تا نسازی خرج نقد خود، نمیآید به کار
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
سنبل از تاب خم موی تو، درهم میشود
غنچه از شرم گل روی تو، شبنم میشود
گشت داغم دلنشینتر، در هوای نو بهار
ز آنکه بهتر مهر گیرد، صفحه، چون نم میشود
لطف میگردد به ما، تا میرسد بیداد تو
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱
با صبوری کارهای مشکل آسان میشود
درد چون با صبر معجون گشت، درمان میشود
میشود رحمت ز طینت چون برون کردی غرور؛
این بخار از خاک چون برخاست، باران میشود
یک سخن در هر مذاقی، میکند کار دگر
[...]